فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 31 فروردین 1403

ابراهیم حسنلو

تصویر تست
ابراهیم حسنلومتولدشهر سهرورد – بیست وپنج آبان ماه پنجاه وهشت کارشناسی ارشد زبان وادبیات فارسی معلم ومدرس دانشگاه شاعر،ترانه سراونویسندهفعالیت ها: مدیرعامل موسسه فرهنگی هنری خانه ی دوست مسئول انجمن شعر وادب ناکجاآبادآثامنتشرشده:سطری از آفتاب،عاشقانه ای برای ماه زمینه فعالیت ها: غزل،شعرسپید ونو،ترانه،شعرترکی،نثرادبی،مقالات وتحقیقات ادبی متاهل ودارای یک فرزند.

1

بانو!

قامت بلندعشق!

جامه غریبی را برپيكرم می بینی

مداد رنگیهای کودکیت را بردار

برایم لبخندستاره ای را نقاشی کن

که به جانم نور می ریزد

با نو!

چرا عشق را نمی میرند

معشوقان لیلی نیستند

چه کسی چون بادوآب،خاک وآتش را اندیشید

که کوه متولد شد

بانو!

 من و تو که آفریده می شدیم

خدا لبخند می زد

من و تو

– عشق- را می آفرید.

بانو!

بامدادان از ته مانده های شراب شبانه ات آغاز می شود

باخونی که در رگهای آفتاب جاری کرده ای

مرا هم

 آغاز کن.

2

همیشه در تن من رقص خون ساعت ده

نمی توانم باشم بدون ساعت ده

 

 ندای عشق از این در به قلب من تابید

بناست نبض دلم بر کلون ساعت ده

 

همیشه چشمه ی آن لحظه ی رها جاری است

تمام زندگیم چند وچون ساعت ده

 

به سمت قبله ی باران به نیت پرواز

نماز عشق بخوان بر فسون ساعت ده

 

دو صندلی دو امانت دوقطره اقیانوس  

که عشق زاده شد از کاف ونون ساعت ده

 

 گلوی روشن رگهای من پر از رقص است  

رسیده قطره ای از خط خون ساعت ده

 

تولدی به بلند ای تا خدا . ای عشق!

بنای هستی من بر ستون ساعت ده .

3

به رنگ می کشم اینجا درنگهایت را   

بخوان به نام قلم بوم رنگهایت را

 

بخوان  شهید بلندای شوکران باشم

بخوان به شعله سرخی شرنگهایت را

 

مگر که کعبه ی عشقی بنا کنی با من

بچین به زمزمه ی عشق  سنگهایت را

 

تو ماه وپنجره وکوچه وهیاهویی

بریز درنفسم ورد رنگ هایت را

 

بهشت. منظره ی روشنی به شکل شماست

که قاب کرده شب شوخ و شنگ هایت را.

4

شب همه شب گریستم دست خودم که نیستم

زندگی دوروزه راپیش دلم گریستم

 

راوی قصه های من آینه ی شکسته ای است

پراز هوای حیرتم هنوز هم که چیستم

 

فرصت با تو بودنم سهم من از بهشت بود

قصه ی این بهار را ،ترانه وار زیستم

 

عشق شکوفه می دهد ازعاشقانه های من

که بی توجزخطابه ای برای مرگ نیستم.

 

5

خورشیدبانو-برای حضرت زینب(س)-
طلوع واقعه را شعله ور بخوان بانو
برای هردوجهان ای همیشه جان بانو

برآمدید که تا عشق را تمام کنید
پیمبرانه چراغ همیشگان بانو

به خاطربشر آیینه دار غمهایید
مدام دل نگرانید مهربان بانو

زمین بدون شما حال عاشقانه نداشت
نداشت حوصله ای روزگارمان بانو

رسانده اید به پایان عشق انسان را
رسانده اید به پایان داستان بانو

برای شام جهان آفتاب می خوانید
طنین واقعه جاری است همچنان بانو

خطابه ای به بلندای نور می خوانید
خطابه ای به بلندای جاودان بانو

تمام آینه ی روز جان وجانانید
شکوه وسعت یک روز بیکران بانو

تمام واقعه یکجا به نام زینب شد
شکوه واقعه بر دوش قهرمان بانو

6
*گلوی خورشید-براي شهيد شش ماهه تاريخ
ازگلوی عشق برمی خیزد
وتا گلوی تو امتداد می یابد
باید پرتاب می شد
وشرمساری فاش می ماند
تنها از آن تونیست
درهمه ی زمانها
دل آزادگان را نشانه می رود
تیری که به راس خورشید خورده است
وشانه هایش را خون آلود کرده است .
ابدیتی است در گلویت
بخوان که عاشقانه ات را
روزگار خواهد گریست .
7

خدا ترانه خورشید را به تو داد
نگارخانه ی خورشید را به تو داد

حقیقت همه ی روزگار را به تو داد
محبت همه ی روزگار را به تو داد

صدای روشنتان تا همیشگان جاری
به شکل معجزه ای سرخ در جهان جاری

نگاشت صحنه ی رنگین کربلا را عشق
به روی پیکر خورشید زخمها را عشق

همیشه یاد شما لخته لخته در من درد
زبانه می کشد از عمق زخم بر من درد

مجال واژه برای حضورتان تنگ است
آهای وسعت هفت آسمان !گمان تنگ است

تو آفتابی و در ظرف واژه ها هیهات
تو عین واقعه های درسبوی ما هیهات

همیشه حنجره ی زخمی دلم خوانده است
در این مکاشفه اما همیشه وا مانده است

به لطف عشق صدایت بلندترشده است
به روی حنجره ها بانگ شعله ور شده است

در این مکاشفه بایست عشق فرمایند
حقیقت همه ی واژه ها به رقص آیند

حقیقت از تو به حرف آمد و نمایان شد
جهان در آینه ی عشق پایکوبان شد

پس از تو عشق شکوهی کریم ترشده است
جهان به طرز شگفتی عظیم ترشده است

پس از تو زندگی از عشق مایه می خواهد
ازآستانه ی خورشید سایه می خواهد

پس از تو ثانیه ها بیکرانه ترشده اند
نگاه پنجره ها عاشقانه ترشده اند

هوای عشق در این قصه گرم گفتن هاست
همیشه فرصت رنگین دل سپردن هاست

حماسه ای که در آن انقلاب زیبایی است
برای عشق ومحبت شگرف دریایی است
8

قطره قطره
از جویبارها ورودها
به دریای حسین پیوسته ایم
سرچشمه ی این دریا
آتشفشان هاست.