تخت شاهی دارد آن ترک ختن
تـخـت شـاهی دارد آن تـرک خـتـن | کی کند رغبت به درویشی چو من؟ |
جـان من چون پـر شد از سودای او | بــعـد ازیـن جــانـم نـگـنـجـد در بــدن |
پـای او بـودی جـهان را سجـده گاه | گر چـنین سـروی بـرسـتـی از چـمن |
بـی رخـش روزی نـمـی بـینـد دلـم | بـی لـبـش کـامـی نـمـی یابـد دهن |
گــر نــبــودی چــهــره او در نــقــاب | عـذر من روشـن شـدی بـر مرد و زن |
جمله او باشم، چو بنشینم به فکر | نـام او گــویـم، چــو آیـم در ســخــن |
بـــی خــیــال او نــبـــودم در قــبـــا | بــی وفــای او نــبـــاشــم در کــفــن |
او بـه رعـنـایی چـنان بـر کـرده سـر | مـن بـه تـنـهـایی چـنـین در داده تـن |
در غـــم او،اوحـــدی، فـــریــاد کــن | اوحــدی را عــشــق او بــنــیـاد کــن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج