امروز عید ماست، که قربان او شدیم
امـروز عـیـد مـاسـت، کـه قـربــان او شـدیـم | اکـنـون شـویـم شـاه، کـه دربـان او شـدیـم |
چـندان غـریب نیسـت کـه بـاشـد غـریب دار | این سـرو مـاه چـهره، کـه مهمان او شـدیم |
ای بــادصــبــح، بــگـذر و از مـا ســلـام کــن | بـر روضه ای، که عاشـق رضـوان او شـدیم |
فـرخـنده یوسـفیسـت، که زندان اوسـت دل | زیبـا محـمدیسـت، کـه سـلـمـان او شـدیم |
این خواجه از کجاست؟ که «طوعا و رغبة » | بــی کـره و جـبــر بــنـده فـرمـان او شـدیـم |
تـــا مـــا گـــدای آن رخ و درویـــش آن دریــم | ننشست خسروی، که ز سلطان او شدیم |
گفتـم: ز درد عشـق تـو شـد اوحـدی هلاک | گفـتـا: چـه غـم ز درد؟ که درمان او شـدیم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج