شماره ١٤٨: هر که در بند خویشتن نبود
هـر کـه در بــنـد خـویـشـتـن نـبــود | وثــن خـویـش را شـمـن نـبــود |
آنکه خالی شود ز خویشی خویش | خـویشـی خـویش را وطن نبـود |
من مگـوی ار ز خـویش بـی خـبـری | زان که از خویش مرده من نبود |
در خـرابـات هـر کـه مـرد از خـویـش | تــن او را ز مــن کــفــن نــبـــود |
ارنه ای مرده هر چـه خـواهی گوی | از همـه جـز مـنت سـخـن نبـود |
بـا سـنایی ازین خـصـومـت نیسـت | زیـن خـصـومـت ورا حـزن نـبــود |
مست بـاش ای پسر که مستان را | دل بـه تـیـمـار مـمـتـحـن نـبــود |
راسـتـی را همی چـو خـواهی کرد | نـیسـتـی جـز هلـاک تـن نـبـود |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج