چـون ازآن موسـم کز وگرددجـهان را وقت خـوشو زگـل ولـالـه شـود پــیـر وجــوان را وقـت خــوشعامیان را وقت خوش (چون) شاهد گل رخ نمودروی بـنمـا تـا شـود مر...
آن خـداوندی که عـالم آن اوسـتجسم و جـان در قبـضه فرمان اوستسـوره حـمـد و ثــنـای او بــخـوانکآیــت عــز و عــلــا در شأن اوســـتگر ز دسـت دیگری نعـمت ...
ایا درویش رعناوش چـو مطرب بـا سماعت خوشبــنـزد ره روان بــازیـســت رقـص خــرس وار تــوچه گویی نی روش اینجا بخرقه است آب روی توچـه گویی همچـو گل تـنها ...
ای پــســر انـده دنـیـا بــدل شــاد مـگــیـربــنــده او شــو و غــم در دل آزادمــگــیـربـرو از شام سـوی مکه بـبـین شهر ثـموددر بــنـا کـردن خـانـه صـف...
کــیـســت دریـن دور پــیـر اهــل مــعــانــیآنکه بهم جمع کرد عشق و جوانیقربـت معـشـوق از اهل عـشـق تـوان یافتراه بـود بـی شـک از صـور بـمعـانیگـر تـو ...
ای ز روی تــو گـرفـتــه چــهـره خــوبــی جــمـالیــافــتــه از صــورت تـــو بـــدر نــکــویــی کــمــالرسم مه خود محـو شد، خورشید همچـون دایرهپـیش روی...