پارادوکس در شعر حافظ
پارادوكس در شعر حافظمحمد طرغه
پارادوكس(Paraox) كلمهي يوناني است،كه خود از كلمهي لاتيني(Paradoxum)ساخته شده است.واژهي Praadoxum هم مركب از دو جزء:Para به معني مخالف ومقابل،وdox به معني نظر وانديشه است.پس اين واژه رويهمرفته به معني خلاف راي وانديشهي معمول است.درفارسي تعريفي كه ازآن ارائه دادهاند،«غيرواقعيت را واقعي جلوه دادن است»،يا تصويرهاي تناقضنماكه شدت تناقض درآنها زياد باشد،مانند سلطان گدا،يا گفتهي معروف بايزيد بسطامي كه گفت:چراغي روشنتر از تاريكي نديدم.دكتر كدكني در كتاب شاعر آيينهها،ميگويد:«اولين بار من اين اصطلا ح را در زبان فارسي كشف كردم،تا جايكه به ياد دارم،كسي اين اصطلاح را بكار نگرفتهاست.»پس با اين حساب پارادوكس با نوشتهي دكتر كدكني در مورد بيدل،كه درشعرهاي اين شاعربه كرات ديده ميشود،در نقدها و تفسيرهاي فارسي ظهور كرده است.اما آنچه مسلم است،پيشينهي تاريخي آن به زمانهاي دورتري،حتي به آغاز خلقت انسانها،برميگردد.
پارادوكس درفرهنگ باستاني:
ظهور و لزوم پارادوكس شايد با خلق انسانها،كه اديان نيز بوجود آمد ند،شروع شده باشد.چرا كه مسئلهي دين،يك مسئلهي دروني است و تحليل و آناليز دروني مي طلبد.از اين روكه پارادوكس نيز بيانگر حالتهاي شديد تناقض نما است،و اين حالت بيشتر اوقات به مسائل دروني بر ميگردد،ميتوان گفت،باهم در پيوند هستند.مسئلهي تثليث روحالقدوس در آيين مسيحيت، نشاني از پارادوكس است،يعني در آن واحد سه بًعدي بودن يك مسئله كه در ظاهرودردنياي محسوسات بعيد به نظر ميرسد.اين ديدگاه اين نظريهي افلاطون را نيز منتفي ميكند:كه ميگويد در آن واحد نميتوان در دو مكان بود،يا دوياسه چهره را از يك چيز در آن واحد استنباط كرد.اين مسئله در متنهاي جديد ادبي كه در آن واحد تفسيرهاي جداگانهاي از آن ميشود،يا نقاشيهاي سبك كوبيسم،نيز ديده ميشودچنين به نظر ميرسدكه، مسيحيت اين تثليث را از يك عقيدهي هند باستان به وام گرفته باشد.
«در يكي از كهنترين كتاب هنديها،به نام اوپنيشادها(اوپهنيشادها) كه در وصف عقايد هند باستان نگاشتهشدهاست،در حكمت ودانتا از كتاب مذكور،تصاوير پارادوكسي ديده ميشود،كه در مقابل يگانگي برهمن و كثرات جهان محسوس است.در ادهيايي پنجم مينويسد:پرو بينهايت است.آن ذات صرف،وپرو بينهايت است.عالم نام و صورت است،واز آن برهم كه پرو بينهايت است،اين عالم پرو بينهايت ظاهر شده،او به ذات خود هميشه قائم است.همه در او فاني و او باقي خواهد ماند .»
در آن فلسفه،برهمن،فرد اول از خدايان سهگانهي هند،خداي آفريننده،داراي ذاتي يگانه است،كه هيچ فرد ثاني براي او قابل فرض نيست. در عبارت مذكور اصالت داشتن و حق بودن برهمن از سوي و،نمود پنداري جهان محسوس و محض،و بطلان انگاشتن آن از سوي ديگر، زمينهي پارادوكسي را فراهم ساختهاست.چون غيرواقعت را ضميمهي واقعيت كرده است.واقعيت اصالتاً برهمن است و مجازاً،به كثرات عالم تعلق ميگيرد،و از اين رو كثرات، اصالتاً موهوم و واقعييت نما هستند،و نسبت برهمن با عالم،نسبت تقابلي همه و هيچ است.بود و نمود و واقعيت و پندارتواماً در پيكرهي هستي تحقق يافته و تصوير پارادوكسي را به نمايش در آورده است.
اين انديشهي متعارض در تصويري نمادين از مجسمهي شيوا،خداي فنا كنندهي كائنات هندوان،تنديسي پارادوكسي ساخته است.تنديس خارايي شيوا در غارهاي آلفاتنا،در حوالي بمبئي،اين مجسمه يك سر اصلي دارد،كه فاصلهي چانه تا تاركش حدود 60 متر است.از دو سوي اين سر،يك سرديگردر چپ ويك سر ديگر راست پيدا است.نيمروخي كه در طرف راست است،مذكر و آنكه در طرف چپ است مؤنث است.در اين تصوير نمادين،هئت متناقض نمايي مشهود است»يعني پيكرهاي كه در آن واحد هم مذكر و هم مؤنث است،در واقعيت،حالت پارادوكس از يك شخص است.
رابطهي پارادوكس با شطح :
در برخي از تعريفها كه از پارادوكس كردهاند،آنرا با شطح نزديك و حتي يكي دانستهاند.«شطح در لغت به معني حركت است.حركت كردن و بر دو طرف پاشيدن مثل رود تنگي كه چون آبش زياد شود،از دو لبهيي رود بيرون ريزد.آسياي آرد نيز از شدت حركت«مشطاع» گويند».در تعريف ديگر شطح گفتهاند ،«شطح نشانهي حركت اسرار دل عارف است.برحاسته از شهود و درك باطني است،و به سادگي قابل تطبيق و تغيير با عقل و منطق نيست».
به طور كلي آن گفتههاي كه عارفان،در حالت سًكر و مستي بر زبان جاري ميكنند،شطح است.(به نظر میرسد شطح ترکیبی از کلمات شریعت،طریقت و حقیقت باشد)
در كتاب عرفان و فلسفهي و.ت.استيس،در بارهي شطح گويي چنين نوشتهشده است.«شطح گويي،يك تعبيهي مهم خطابي يا ادبي است كه نويسنده، بدينوسيله كلام خود را مؤثرتر و مؤكدتر ميسازند،تا پيام فكري خود را به نحوي نمايان،شيوا،شاعرانه و نافذ القا كنند و خواننده را وادار به توقف و تآمل نمايند.توجهي او را كه ممكن است خيلي سريع و سطحي از كنار موضوع بگذرد،شديداً به آن جلب كنند».در واقع پارادوكس و شطح از يك آبشخور آب ميخورند،با اين اختلاف كه شطح فقط در گفتههاي عرفاني ديده ميشود،ولي پارادوكس حد و مرزي نميشناسد.
پيشينهي پارادوكس در ادب كلاسيك ايران:
همچنانكه اشا ره كرديم با شروع زندگي انساني و رو آوردن انسان،به دين،پارادوكس وارد ادب انسانها شده است،كه مثال آن را در صفحات قبل بيان كرديم.اما در اد ب فارسي،باروآوردن ادب فارسي به عرفان،پارادوكس در ادب فارس برجسته شد.به خصوص كه در ايران و خصوصاً كه ادب ايراني با مذهب آميخته بود،و از طرف ديگر هم با در جريان بودن دو انديشهي كلامي معتزله و اشعري،كه مدام در تناقض و ضديد بودند،پله و پايهي پارادوكس بالا گرفت.هر چند در ميان فرقههاي اسلامي معتزله در بين منابع چهارگانهي شناخت يعني كتاب،سنت،عقل و اجماع،عقل را معتبر شمردند،ولي اشعريها بيشترين تآثير را در بوجود آوردن شطح و پارادوكس داشتهاند.چرا كه آنها به جبر و اختيار معتقد بودند و در لحظات سًكر و مستي هم به بعضي از واقعيتها دست مييافتند،كه در ظاهر با جبر و اختيار همخواني نداشت،از طرف ديگر هم اشعريها در ادب فارسي بيشترين نفوذ را دارا بودند. به همين دليل ما به حالتهاي شطح و پارادوكس را در نثر ادب فارسي روبرو ميشويم كه آنهارا ميتوان در نوشتههاي عارفاني مانند،حلاج،(انا الحق)عينالقضات(در عشق اگر نيست شوي هست شوي)،بايزيد بسطامي (چراغي روشنتر از تاريكي نديدم)،نجم رازي (آنچه نصيب من است در بي نصيبي است و كام من ناكامي و مراد من در نامرادي و هستي من در نيسستي و توانگري و فقر من در فخر است)و …جستجو كنيم ودر شعر نيز بايد رد آنرا در شاعران عارفي چون عطار،سنايي،نظامي،سعدي و حافظ يافت.هرچند اين بدان معني نيست كه پارادوكس فقط در نويسندگان و شاعران عارف ديده ميشود،ولي چون ادبيات ايران با شروع عر فان در خود،خود را از برون گراي و تصوير پردازي كه تا آن زمان مهمترين عنصرآن به خصوص در شعر بود،رهانيد،وبه درون گراي و سيالي ذهني روي آورد، ما از قرن شيش به بعد،بيشتر اين حالت را درشاعر ان و نويسندگان عا رف مشاهده ميكنيم.البته اين هم دلايل بخصوص خودش ر ا دارد.اير ان در طول تاريخ دچار حملهي دد منشانهي حكومتهاي جبار شده است،كه مهمترين هديهي آنها براي مرد م،كشتار و آوارگي و ديكتاتوريت بوده است،در نتييجه،هميشه و طبق معمول،در اطراف اين شاهان دد منش و خونخوار،كساني در ظاهر متدين و روحاني،به تظاهر فتواهاي ناعادلانه و دور از عقل و آيين را به نفع شاهان و دارو دستههاي آنها،صادر كردهاند.همين امر باعث بيعد التيهاي فاحش و نابرابر شده است،كه اين به خوبي درنوشته و شعر آن دوران نمايان است.بي علت نيست كه حافظ آنقدر از زاهدان،كه دينداران درو غين هستند،متنفر است،و مدام آنها ر ا مو رد نكو هش قرار ميدهد .هرجا كه فرصت گير ميآ ورد،آنها را نكوهش ودر برخي از شعرها،آنهارابا طنز تلخي درشعرش،از آنها يادميكندشاعر در اكثر شعرهايش اين زاهدان به ظاهر متدين را خطاب قرار داده است. از طرف ديگر هم،معمولاً قشر شاعرو نويسنده،بر خلاف طبع حكومت حاكم،برخورد ميكنند،چراكه ازمدينهي فاضلهي كه به دنبالش هستند،به علت ظلم و ستمي كه ازاين حكومتها مي بينند،خبري نيست.همهي اين نابرابريها و تناقضها،فضاي براي شعرو نوشتهها،ايجاد ميكنند،كه بعضي اوقات اين فضاها،به علت شديد بودن تناقض از حد معمول،حالتي بوجود ميآورد،كه همانا پار ادوكس است.اين حالت پارادوكس را در شعر شاعران قرن 7و8و9و10 به خوبي مشاهده ميكنيم،كه در شاعران مانند،حافظ،سرمد كاشاني و نهايتاً در بيدل به اوج خود ميرسد.
پار ادوكس در شعر حافظ:
همچنانكه اشاره كرديم،نابرابريها و ويرانگريهاي،حكومتهاي مركزي به خصوص د ر قرن هفت و هشت،كه درآن دو حملهي ويرانگر مغول و تيمورصورت گرفته است،به خوبي مشاهده ميشود.همين ويرانگرها،باعث بوجودآمدن جر يانهاي اجتماعي و همچنين نيرنگ بازيهاي كه اكثراً از طرف زاهدان ظاهرنما(به خصوص د ر قرن حافظ)بوجود ميآمد،در پديدآور دن پار ادوكسها مؤثر بوده است.شعر حافظ در آن ر نگاورنگي،آيينهي تمام نماي آن تضادهاي همه جانبهاست.دكتر شفيعي كدكني هم،اين عوامل را درشعرحافظ مؤثرد انسته است.و ميافزايد:
«حافظ تصويرگر مجموعهاي از هرد و سوي تناقضها وجودي انسان ميشود.سخنگوي جبر و اختيار ونماز و عصيان،خرقه و ز هد وجام و مي،غمگيني و شاد خور ي و دريك آن(جام گيتي نما و خاك ر ه)و هوشيار حضور و مست غر ور بود ن درحالي كه گنج درآستين وكيسه تهي است،بحر توحيد و غر قهي گناه بودن و به آب روشن مي طهارت كر دن.» اين تصوير ها به شيوههايي گوناگوني در شعر حافظ در قالب پارادوكس ظاهر ميشوند كه ما به چهار شيوه اشار ه خواهيم كر د:
1) درتركيب دوكلمهاي:
مانند تركيب سخت سست در بيت زير:
بيا كه قصر امل سخت سست بنياد است
بيار باده كه بنياد عمر بر بادست.
ميبينيم كه تركيب سخت سست،نه اينكه متضاد بلكه پارادوكس است.يا عبارت « ميان گريه ميخندم» در بيت زير همان حالت را داراست:
ميان گريه ميخندم،كه چون شمع اندرين مجلس
زبان آتشينم هست ليكن در نميگيرد.
2) در مجموعهي يك مصرع:
مانند مصرع دوم در بيت زير:
بلبلي برگ گل خوش رنگ در منقار داشت
وندر آن برگ و نوا خوش نالههاي زار داشت.
چنانكه بين نواي خوش و نالههاي زار پارادوكس وجود دارد.يا در مصرع اول در بيت زير:
گفتمش در عين وصل اين ناله و فرياد چيست
گفت ما را جلوهي معشوق در اين كار داشت.
بين وصل و ناله پارادوكس وجود دارد.يا مصرع دوم در بيت زير:
گر مريد راه عشقي فكر بدنامي مكن
شيخ صنعان خرقه،رهن خانهي خمار داشت
بين خرقه رهن گذاشتن در خانهي خمار پارادوكس وجود دارد.همچنين در مصرع دوم بيت زير،بين صوفي و دم زدن جام مي پارادوكس وجود دارد.
فرصتنگر كه فتنه چو در عالم اوفتاد
صوفي به جام مي زد و از غم كران گرفت.
3) در مجموعهيي يك بيت :
در اندرون من خسته دل ندانم كيست
كه من خموشم و او در فغان و غوغاست
چنانكه مشاهده ميشود،از يك طرف دل شاعر خاموش است و از سوي ديگر در فغان و غوغاست.همچنانكه ميبينيم خاموش شدن و در همان حال در غوغا و فغان بودن پارادوكس است كه در كل بيت نمايان است. يا دربيت زير كه حالتي مانند اين بيت را دارد:
آخر به چه گويم هست از خود خبرم چون نيست
وز بهر چه گويم نيست با وي نظرم چون هست.
يا در بيت زير كه ما به وضوع حالت پارادوكس را بين جان دادن و آرام نبودن جان، ميبينيم:
اي كه گفتي جان بده تا باشدت آرام دل
جان به غمهايش سپردم نيسست آرامم هنوز
يا در بيت زير غير واقعي بودن سپري عمر را به باز آمدن عمر به شرط باز آمدن يار واقعي جلوه ميكند.
باز آي كه باز آيد عًمر شدهي حافظ
هرچند كه نايد باز تيري كه بشد از شست
4) وگاهي هم به صورت خوشههاي تصويري درمجموعه ابيات ديده ميشود.
خرقهي زهد و جام مي گرچه نه در خور همند
اين نقش ميزنم در جهت رضاي تو
يا:
صراحي ميكشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش اين زرق در دفتر نميگيرد
يا:
حافظم در مجلسي،دردي كشم در محفليي
بنگر اين شوخي كه چون با خلق صنعت ميكنم
ميبنيم كه حافظ چطور تناقضها را در قالب پارادوكس بيان ميكند.واين تا حدي است كه خود به آن اشاره ميكند.خرقهي زهد و جام، نه در خور همند.يا در غزل «جنگ هفتاد و دو ملت همه راعذر بنه»كه پارادوكس به صورت خوشههاي پراكنده در سراپاي غزل مشاهده ميشود.
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به ميخانه زدند
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
با من راه نشين، بادهي مستانه زدند
واين تا به آخر غزل ادامه مييابد.بين ملايك و ميخانه و ساكنان حرم و زدن بادهي مستانه پارادوكس وجود دارد.
يا غزل عاقلان ديوانه گردند:
دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير ما
چيست ياران طرييقت بعداز اين تدبير ما
ما مريدان روي سوي كعبه چون آريم چون
روي سوي خانهي خمار دارد پير ما
در خرابات مغان ما نيز هم منزل كنيم
كان چنين رفتهاست در عهد ازل تقدير ما
و اين تا به آخر كماكان ادامه دارد.و حافظ غير واقيعيت ها را واقعي جلوه مينماياند.تركيبكردن مسجد و ميخانه و همچنين كبعه و خانهي خمار را و منزل كردن عارف در خرابات مغان،كه همهي آنها نشانهي شدت مخالف بودن نظر و انديشهي حافظ نسبت به همديگر است. يا واقعي جلوه دادن غيرواقعيت ها است، كه همان پارادوكس ميباشد.
*
بخش نقد ادبی | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو
برچسب ها: نقد شعر, نقد داستان, نقد ادبی