سبک مران مرا ، فدایی عشقم نه گدای آن ؛
من می نهم بر سر عاشقی آسان سر و جان .
شیرین نه یی اگرتو ، فرهادکه هستم واستوار،
فرخ لقانیستی مباش ، هستم که امیرارسلان.
دلم نفرت از کار لیلی بی وفا ، آنزمان گرفت ،
بشکست کاسه مجنو ن ،ازبرای خندیدن دیگران .
تقدیر من اگرچه کامرانی است و عشق ورزیدن،
خواری نمی گزینم و، بی اعتنا به خویش نمی توان .
حور بهشتی را من از خدای طلب نمی کنم تامگر،
سر می ننهم بدین خواسته حتی به سوی آسمان.
گویی که ، در دیارعاشقی ،خاکساری است شرط،
کو خاک پاک به سرکنم ؟ کجاست معشوقه یی چنان؟
آن عاشقی که اگر فکند به کارو ببینم چه می شود،
جانا به جان خزایی که هرگزش ،عاشقی مخوان.
آذر 95
کیومرث خزایی .
شاعر کیومرث خزایی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو