رفتی و نقش روی تو بر لوح دیده ماند 
رفتی وداع تو به دل غم کشیده ماند 
چون خم شدم که پای تو بوسم پی وداع 
رفتی و قامت من غمگین خمیده ماند
در این سفر که نیمه ره از من جدا شدی 
بار غمت به دوش دل داغ‌دیده ماند 
آغوش من تهی شد و خار جدائی‌ات 
در چشم انتظار من ای گل خلیده ماند 
تا کی شب فراق سیاهت رسد بروز 
چشمم به جلوه‌گاه سحر تا سپیده ماند 
بس روز و شب که گَشتم و آوخ نجُستمت 
باز این دلم، شکسته و در خون طپیده ماند 
از شوق توست کز بدن ناتوان من 
جانم برون نیامد و بر لب رسیده ماند 
شد زرد چهره من و خشکید اشک چشم 
گلهای انتظار من آخر نچیده ماند 
بس گریه کردم و اثری در عدو نکرد 
بس ناز کودکانه من ناخریده ماند 
کو دست مِهر تو که نوازش کند مرا 
خارم به پای و اشک به رویم چکیده ماند 
در گوشه خرابه چو می‌رفت جان من 
داغت نرفت از دل و اشکم به دیده ماند 
بر چهره‌ام نشانه رفتار دشمنان 
جای کبود سیلی و رنگ پریده ماند 
هر لاله‌ای دمید حسانا ز خاک او 
پیوسته داغدار و گریبان‌دریده ماند