فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 31 فروردین 1403

قطار آرزو ها

این روزها وقتی از آرزو حرف میزنم خودم هم نمیدانم منظورم چیست.اصلا آرزو یعنی چه؟ آنقدر همه چیز برایم محال شده است که دیگر در آرزو و رویا یا تخته کردم “سهم من از همان ابتدا کابوس بود”مرا با رویا و آرزو چه کار.

در زندگیم یک روزهایی بود که میتوانستم چشمانم را ببندم و آرزو ها را یکی یکی جلوی چشمانم قطار کنم آرزو کنم آرزو کنم آرزو کنم…

دستها همان دست هاست اما دیگر آرزو ها …

دیگر آرزوها از دست رفته است که دورم ، دیرم …

اما وقتی کامنت های شما عزیزان را دیدم یکبار دیگر دست هایم را جلوی چشمانم میگذارم و میشمارم…

برایتان لبخند آرزو میکنم، از آن لبخند هایی که صبوری به همراه دارد ،آرامش درون مایه اش است.لبهاتان از لبخند سرشار…

برایتان باران آرزو میکنم ،از آن باران هایی که آدم را خیس تنهایی نکندكه تنهاییتان را آنقدر بزرگ نکند که آدم را ببلعدو آرزو ها را…

برایتان عدالت آرزو میکنم،عدالتی که توامان باشد با احساس و شعر…

برایتان صداقت آرزو میکنم.صداقتی که بیامیزد به کلماتتان.صداقتی به رنگ چشمه و آسمان…

آرزو میکنم آسمان زندگیتان پر ستاره باشد.ستاره هایی که راه را برای رفتن ، آمدن ، گذر کردن روشن کند…

آرزو میکنم هیچ پرنده ای لانه اش را از دست ندهد…

آرزو میکنم هیچ درختی سایه اش را فراموش نکند…

آرزو میکنم باد رها میان گیسوان زنان سرزمینم جولان دهد . ارام بگیرد، برقصد…

و آرزو میکنم لبخند ،آرامش به چهره ی مردان سرزمینم باز گردد و مردهای سرزمینم همان آرش ها و سیاوش ها که هستند بمانند…

آرزو میکنم گذشته دست و پاگیر آینده ی زندگیتان نگردد..

آرزوهایم هرچه قدر دور ، هرچقدر دیر همان باشند که لبخند را به لبهامان گره بزنند و امیـــــــــــــــــــــد را به دلهامان…

تقدیم به همه ی عزیزانی که با لطف و مهر سرشارشان میزبان اشعارم در قاب چشمانشان بودند…

نویسنده : سمانه عبدی(مه)

بخش داستان کوتاه | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو