فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 31 فروردین 1403

نقد و برسی شعری از مهدی اخوان ثالث در جلسه معاصر خوانی مشهد

گرگ هاری شده ام ٬

هرزه پوی و دله دو .

شب درین دشت ِزمستان زده یِ بی همه چیز ٬

می دوم ٬ برده ز هر باد گرو .

چشمهایم چو دو کانون شرار٬

صف تاریکیِ شب را شکند٬

همه بی رحمی و فرمان فرار.

گرگ هاری شده ام٬ خون مرا ظلمتِ زهر

کرده چون شعله ی چشم تو سیاه .

تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم !

آه ٬ می ترسم ٬ آه .

آه می ترسم از آن لحظه ی پر عصمت و شوق ٬

که تو خود رانگری٬

مانده نومید زهر گونه دفاع٬

زیر چنگِ خشن و وحشی و خونخوار منی .

پوپکم ! آهوکم !

چه نشستی غافل!

کز گزندم نرهی ٬ گرچه پرستار من .

پسِ این دره ی ژرف ٬

جای خمیازه ی جادو شده ی غارِ سیاه٬

پشت آن قله ی پوشیده زبرف ٬

نیست چیزی ٬ خبری .

ور ترا گفتم چیزدگری هست ٬ نبود

جز فریب دگری.

من از این غفلت معصومِ تو ای شعله ی پاک!

بیشتر سوزم و دندان بجگر میفشرم .

منشین بامن ٬ بامن منشین!

تو چه دانی که چه افسونگرو بی پا وسرم؟

تو چه دانی که پس هرنگه ساده ی من ٬

چه جنونی ٬ چه نیازی ٬ چه غمی ست ؟

یا نگاه تو ٬ که پرعصمت و ناز ٬

برمن افتد٬ چه عذاب و ستمی است.

دردم این نیست ولی ٬

دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم و بی خویشتنم.

پوپکم ! آهوکم !

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم .

مگرم سوی تو راهی باشد ٬

چون فروغ نگهت

ورنه دیگر به چه کار آیم من

بی تو؟ چون مرده ی چشم سیهت.

منشین بامن ٬ منشین .

تکیه بر من مکن ٬ ای پرده ی طناز حریر !

که شراری شده ام .

پوپکم ! آهوکم !

گرگ هاری شده ام……………….مهدی اخوان ثالث (م.امید)

با حضور آقایان : مهدی آخرتی ٬ محمود شهابی ٬ بهرام خزایی ٬ علی رضا حسینی ٬ علی گل محمدی ٬ مرتضی شفاهی ٬ شایان قهرمانی ٬ محمد راهدار ٬ مجتبی اسحاق ٬ علی شوش و بهروز ذبیح الله

خانم ها : غوغا سرشار ٬ فاطمه خمر ٬ حمیده امینی ٬ محبوبه رحمتی ٬ الهه فیاضی.

مهدی آخرتی :در کلیت شعر باید بگویم شعری ست نیمایی این شعر به زبان اخوان زیاد نزدیک نیست

اما با مولفه های زبان در سبک خراسانی که زبانی ست حماسی.

اخوان شاعر عاشقانه سرایی نیست اما در این شعر می بینیم که به خوبی از پس این کار برآمده است

از عشقی بدون شکست حرف میزند ،از معشوقه ای که در چنگ عاشق است ونیازی به التماس ویا درد

فراق سرایی ندارد ودر واقع شعر به نوعی تهذیب نفس اوست.

در زبان ٬ در سبک خراسانی شاعران مثل خشایار شاه هستند عقب نشینی نمی کنند هنگام شکست دریا

را شلاق می زنند. مثلا فردوسی در اشعارش٬ جنگ هایی که منجر به شکست می شود زبان شکست نمی

خورد.

گرگ هاری شده ام ٬

هرزه پوی و دله دو .

شب درین دشت ِزمستان زده یِ بی همه چیز ٬

می دوم ٬ برده ز هر باد گرو .

چشمهایم چو دو کانون شرار٬

صف تاریکیِ شب را شکند٬

همه بی رحمی و فرمان فرار.

گرگ هاری شده ام٬ خون مرا ظلمتِ زهر

کرده چون شعله ی چشم تو سیاه

محمود شهابی :شاعر با مسئله ی عشق مغرورانه برخورد میکند و خواسته از خودش ترسی در دل

معشوق بیاندازد.

بهرام خزایی : شاعر وقتی مفهوم برایش خیلی بزرگ است دست به تأکید می زند مثل چه جنونی چه نیازی

چه غمی… .بنظرم در این شعر با گرگ طرفیم اما حالات سگی را به ذهن میاورد با صفت دله دو.

فاطمه خمر : شاعر وقتی از گرگ هار صحبت میکند به خوبی تمام حالات و رفتار گرگ را به تصویر

میکشد :چشمهایم چو دو کانون شرار و…و وقتی فرمان فرار می دهد دستوری ست که برای خودش

صادرمی کند.

غوغا سرشار :بنظرم شاعر به مخاطب فرمان فرار میدهد٬ کاری که باید بادیدن گرگی انجام دهیم.و به

شکارش که پوپکش آهویش همان معشوقه اش است.

علی رضا حسینی : بنظرم دله دو بودن به گرگ هم می آید. گرگها در اولین شکار گروهی حمله میکنند

واگر گرگی از شکار جابماند ٬طرد می شود وبه ناگزیر ولگرد.

محمود شهابی:سگ هر چقدر هار و وحشی شود درنهایت مثل گرگ نمی تواند باشد. درماندگی با یک

صفت دله دو آیا به ذهن متبادر می شود؟ این شعر در ژانر خودش سمبلیک است نه نگاهی از کل به جز

دارد نه از جز به کل میرود .گرگ سمبل انسانی ست که در برخی حالات و رفتار درنده گی گرگ را دارد.

علی گل محمدی: واینکه ما انسان گرگ نما هم در اساطیرو افسانه ها داشته ایم.

مهدی آخرتی : باید قبول کنیم که گرگ بیشتر به کار شاعر می آید تاسگ !کاربردی تر است در زبان وبنظر

خلاقانه.وقتی شاعر به “دشت” صفت بی همه چیز را می دهد٬وگرگس ست که از جایگاه خود ناراضی

ست وبهولگردی مجبور،ما برای هر شی یا کلمه شخصیتی قائل هستیم. ودر واقع تأکید شاعر به درماندگی

اش بیشتر از وحشی خویی اش است.

از آوردن گرگ منظور خاصی را دنبال می کند اینکه درندگی خصلت گرگ است و ناچار دریدن شکار به

هنگام گرسنگی.وحالا این گرسنگی از چند جهت بررسی میشود گرسنگی جسم ٬ روح. واین همه حاکی از

ناچاری ست.

قابل توجه است که این شعر وزنی دارد که ضرب دار است و وزن خوب و مناسبی برای سگ دوزدن.

تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم !

آه ٬ می ترسم ٬ آه .

آه می ترسم از آن لحظه ی پر عصمت و شوق ٬

که تو خود رانگری٬

مانده نومید زهر گونه دفاع٬

زیر چنگِ خشن و وحشی و خونخوار منی .

پوپکم ! آهوکم !

محمود شهابی :شاعر در این بند از شوق کار کردی منفی کشیده شادمان شدن از اینکه بر معشوقه غلبه

کرده است . شادمان شدن از اینکه شکارش راه فراری ندارد.

مهدی آخرتی : شاعر مقتدرانه از صفت ها کار میکشد . همان غالب و مغلوب بودن و فاعل و مفعول

بودن در دو جنس را به خوبی القا میکند واین مشخصه ها شعر را منحصر به فرد میکند

شاعر آثاری از این دست را در اشعارش باز هم دارد :

“توخنده زن چون کبک گریزنده چون غزال

من در پی ات چودر پی آهو ٬ پلنگِ مست..”

استفاده کردن از شخصییت های روانیِ دو جنس.بی دفاع ماندن شوق آور است ٬ حالا برای عاشق یا

معشوقه ؟

این کارکردی ست که برای هردو ٬ می توان از این بند کشید. من باید باشم تا تو معشوقم باشی.

محبوبه رحمتی : اگر این لحظه برای هردو شوق آور است چرا می گوید : می ترسم؟

مهدی آخرتی : برای پوپکش می ترسد اینکه چرا غافلی من برتو غالبم.ار چه رو نشستی که من به

ناچار تو را خواهم درید.

شاعر با تاکید روی فرم به معنا می رسد. زمستان بی همه چیز ودشتی خالی واین گرگ گرسنه ی هار

تشنه ی خون.بعد می رسد به فرمان فرار٬ وبعد به یکباره می گوید:” تو چه آسوده و بی باک خرامی به

برم”.ساختن فضا برای نشان دادن این غفلت.

چه نشستی غافل!

کز گزندم نرهی ٬ گرچه پرستار من .

پسِ این دره ی ژرف ٬

جای خمیازه ی جادو شده ی غارِ سیاه٬

پشت آن قله ی پوشیده زبرف ٬

نیست چیزی ٬ خبری .

ور ترا گفتم چیزدگری هست ٬ نبود

جز فریب دگری.

من از این غفلت معصومِ تو ای شعله ی پاک!

بیشتر سوزم و دندان بجگر میفشرم .

منشین بامن ٬ بامن منشین!

تو چه دانی که چه افسونگرو بی پا وسرم؟

محمود شهابی : شاعر وقتی می خواهد بگوید : نیست چیز دگری ٬ به جای دور افتاده ای اشاره میکند

فضایی دهشتناک. وتصویر ی از داستانهای کهن و اساطیری را به ذهن میاورد

مهدی آخرتی : تشبیه کردن غار به خمیازه یِ غار جادو زده

غوغا سرشار : واین غار جادو زده با قله های پوشیده از برف ٬ دهان گرگ را هم به ذهن میاورد.

مهدی آخرتی : شاعر ابتدا مخاطب را به دشتی میبرد٬ به دور دستی به مخفی گاهی. وقتی میگوید:

منشین با من با من منشین ٬ تأکیدش روی ننشستن است.

محمد راهدار : نکته ای که اینجا قابل توجه است اینکه می گوید منشین و هیچوقت هرگز این کار را نکن.

مهدی آخرتی : بله در واقع دستور صادر میکند. نحو را نهی کرده است.

تو چه دانی که پس هرنگه ساده ی من ٬

چه جنونی ٬ چه نیازی ٬ چه غمی ست ؟

یا نگاه تو ٬ که پرعصمت و ناز ٬

برمن افتد٬ چه عذاب و ستمی است

مهدی آخرتی : اینجا با همان ترس مواجه می شویم .همان حالتی که نمی خواهد با کشته اش چشم در

چشم باشد.از اجبارش حرف می زند از جنون و نیازی که برایش اجبار است .اجباری ٬ که غمبار است

برای عاشق. ازهمان ترس به حال معشوقه اش حرف می زند.

دردم این نیست ولی ٬

دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم و بی خویشتنم

مهدی آخرتی : در این شعر شاهد قوافی شاعر هستیم. با اینکه آوردن قافیه محدودیت ایجاد می کند اما

شاعر در رساندن حرفش به مخاطب موفق است وبه هیچ عنوان محدود نشده است.

علی رضا طاهری : محتوای شعر سنتی ست هر چند که در دنیای مدرن سروده شده است.

محمود شهابی : اما بنظر من با شعری مدرن و امروز طرفیم . شاعر کلی گویی می کند با آوردن کلمه ی

” من ” هم با شخصییت فردی روبرو هستیم هم شخصیت اجتماعی.

شاعر ابتدا تأکیدی برجزئییات دارد و بعد دست به کلی گویی میبرد و جایگاه انسان را در دنیای مدرنیته

بازگو میکند هم از لحاظ شخصییت فردی هم اجتماعی که انسانی در چنین موقعییتی قرار گرفته وبعد

خودش را در چنین جایگاهی تشبیه به گرگ کرده است وقتی شاعر میگوید:دردم این است که من بی تو

دگر از جهان دورم و بی خویشتنم” یعنی از معنا دورم از جهان.واز آنجا که با انسان فاقد معنا روبرو

هستیم٬ اینجاست که شاعر در شخصییت کلی انسان قرار میگیرد.این جزئی نگری به کل کمک میکند ومی

خواهد کلییتی را برای مخاطب بازگو کند.

مهدی آخرتی : بله با شما موافقم اما باید تفاوتی بین جزئی نگری با کلی نگری ٬ با کلی گویی و جزئی

گویی قائل باشیم.گاهی در شعر می توان جزئی گویی کرد امادر مورد موضوعی کلی .

محمود شهابی :ک بله ودر واقع اشاره من به این کلی گویی شاعر با ” من ” است و کارکشیدن از این

کلمه ی حزئی در محتوایی کلی.

که در شعر کلمه ی “کجا” همان کجا ایستادنِ انسان است و محتوا کلاسیک نیست.

علی رضا طاهری : اگر عشق را معنا بگیریم ومعشوق را زمینی٬ باز هم بنظرم نگاه شاعر نگاهی سنتی

ست٬ در محتوا.

مهدی آخرتی : اینطور که به نظر می رسد دیدگاه شاعر نه سنتی ست نه مدرن . شاعر در جایگاهی ست

از تحول دنیای سنتی اش با مدرنیته شدن.از روبرو شدن با واقعییت های تلخ ابایی ندارد.

وقتی شاعر می گوید : اگر مرده ی چشم سیهت باشم به چه کار میایم ٬ از نیازی دوطرفه حرف میزند.

اینکه باید من باشم ومحتاج بودنِ معشوقه به زنده یِ عاشق.

منشین بامن ٬ منشین .

تکیه بر من مکن ٬ ای پرده ی طناز حریر !

که شراری شده ام .

پوپکم ! آهوکم !

گرگ هاری شده ام.

علی رضا حسینی: بله و در واقع به نوعی کلاسیک بودنش را رد می کند که ما در کلاسیک یا معشوقه

های سنگدل و عاشق های جان فدایی روبرو بودیم.

و این بند هم که به خوبی چکیده ی داستان است از همان کلاسیک نبودن .

مهدی آخرتی : بله و حسن مقطع است شاعر نتیجه گیری و کلی گویی می کند از فرم و محتوا در روند

شعر.

……………………………………………
با تشکر ویژه از دوست عزیزم مهدی آخرتی و خانم الهه فیاضی

بخش نقد ادبی | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو