فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 31 فروردین 1403

شعر “مـــاهـــی” از الیزابت بیشاپ

شعر «ماهی» از «الیزابت بیشاپ»
به همراه نقد «کلیفتن سیندر»
ترجمه: علی قنبری

الیزابت بیشاپ در سال 1911 در ماساچوست متولد شد و در نوجوانی پدرش را از دست داد و مادرش نیز به آسایشگاه روانی منتقل شد و او برای زندگی با پدربزرگ و مادربزرگش به نوواسکاتیا فرستاده شد. بیشاپ بین سال های 1935 تا 1937 به فرانسه، اسپانیا، آفریقای شمالی، ایرلند و ایتالیا سفر کرد و اشعار او بیشتر شرح مسافرت هایش و چشم اندازهای مختلفی است که در طول سفر تجربه کرده بود. اولین کتاب او (شمال و جنوب) در سال 1946 منتشر شد. او تحث تاثیر «مارین مور» دوست صمیمی و معلمی که نقش اساسی در زندگی اش داشت قرار گرفت.

بیشاپ برخلاف شاعر هم دوره و دوست صمیمی اش «رابرات لاول» که سبکی اعترافی داشت، در شعرش از بیان صریح زندگی شخصی اش اجتناب می کرد، و در عوض بسیار موشکافانه تاثراتش را از ابژه های پیرامونی اش بیان می کرد. تصاویری که او به کار می گرفت موجز، کوتاه و رئالیستی اند. در عین حال لطافت طبع و احساساتش را به خوبی بروز می داد. بیشاپ چندین سال در برزیل زندگی کرد. او بسیار کم می نوشت و به ندرت چاپ می کرد ( او دقیقاً صد شعر به چاپ رساند) اما شگردهای کم نظیر و درخشان و گونه گونی سازه های شعری او شگفت انگیز است و در مقطعی او را شاعر شاعران نامیدند. آخرین کتاب او (حغرافیای 3) در سال 1976 به چاپ رسید که او را به عنوان یک شاعر قدرتمند در ادبیات معاصر تثبیت کرد. بیشاپ جایزه فلوشیپ آکادمی شاعران آمریکا را در سال 1966 به خود اختصاص داد و از سال 1966 تا 1979 ریاست دانشگاه را بر عهده داشت.
او در سال 1979 در کمبریج ماساچوست درگذشت و مقام و منزلت او به عنوان یک شاعر بزرگ همچنان مدنظر شاعران و منتقدینی است که کماکان کارهای او را دنبال می کنند.

کارنامه شعری الیزابت بیشاپ:

-مجموعه «شمال و جنوب» 1946
-«شمال و جنوب- یک بهار سرد» 1955
-مجموعه اشعار 1956
-پرسش های سفر 1965
-تصنیف دزد بابل (کودکان) 1968
-مجموعه اشعار 1969
-شعر 1973
جغرافیای (3) 1977
-مجموعه اشعار 1983

« مـــاهـــــی »

یک ماهی بدترکیب به قلاب من افتاد
به کناره ی قایق آویختمش
به طوری که نیمی از تنش در آب بود
و قلاب را محکم در گوشه یدهانش گذاشتم
او اصلاً مقاومت نکرد
اصلاً نجنگید
او هیچ وقت نجنگیده بود
جسم لذیذش را کاملاً رها کرده بود
جسم پیر محترم و کریه اش را
این جا آن جا
همه جا پر از این پیکرهای سوخته بود
پوست شان متورق مثل اوراق کهن با نقوش قهوه ای
و چهره شان مثل گل های سرخ شکفته ای بود که کم کم پژمرده می شدند
تن خالدار و صدفی اش انگار که به دقت پولک دوزی شده بود
پوشیده از کنه های دریایی و علف های سبز هرز
هوا به آبشش های پرخونش نمی رسید
به آبشش های تکه پاره اش.
اما من به فکر جسم سفید و درشتی بودم که این لباس ها را به تن داشت
به فکر استخوان های بزرگ و کوچکش
به امعاء سرخ و سیاه دراماتیکش
و آن حلقه ی نجات صورتی رنگ که انگار شقایق بزرگی بود
من به چشمانش خیره شدم که از چشمان من عظیم تر بود
اما زردتر و عمق کم تری داشت
عنبیه اش پس افتاده بود در لفاف چروکیده اش
و نگاهش از عدسی های خراشیده و کهنه ی ژلاتینی می گذشت
به همه جا می رفت به جز به سمت نگاه من
مثل رفتن یک چیزی به سمت نور
من محو چهره ی عبوس اش شده بودم و آرواره هایش
از لب پایینی اش ( لب که نه!)
چهار پنج تکه ریسمان یک سیم راهنما و یک حلقه گردان آویزان بود
و البته پنج قلاب بزرگ
و خطی سبز و ممتد در امتداد آرواره هایش بود
ریسمان سیاه نازک از شدت فشار به لرزه افتاده بود
تا اینکه پاره شد و ماهی گریخت
چند مدال و روبان و تردید دور می شدند
یک ریش پنج تکه ی معقول به آرواره های دردناکش چسبیده بود
من
به چشم هایش خیره شدم
و پیروزی کامل شده بود
اما قایق کرایه ای کوچک من
گستره ی قوس و قزح بر ساحات روغنی کف اش
موتورش به تمامی زنگار بسته بود و پاروانش
مارماهی های کوچک در اطراف من وول می زدند
تا سرانجام
که همه چیز قوس و قزح بود
همه چیز قوس و قزح قوس و قزح
و من به ماهی اجازه دادم برود

نگاهی به شعر «مـــاهــــی» / کلیفتون سیندر

«ماهی» شعری است که با صیغه ی اول شخص ” روایت ” می شود و مواجهه ای (مکاشفه) است بیک یک ماهیگیر آماتور در یک قایق کرایه ای و یک ماهی جنگی از کار افتاده زشت و ترسناک. شعر ماهی اگرچه روایی است اما همچون شعری تغزلی سروده می شود و سرشار از تصویر، تشبیه، و استعاره به مثابه ی شگردهای بیانی است. من می گویم «مواجهه» و یا نوعی برخورد اما در واقع قرائن حاکی از آن است که ماهی حداقل پنج بار به قلاب افتاده است و رد این جا روای فقط با خودش مکاشفه دارد؛ جنگ برای او پایان یافته است. و مواجهه در واقع کشمکش درونی گوینده است؛ آیا او باید ماهی را نگه دارد و یا این که رهایش کند؟ و در یک دم او راه دوم را بر می گزیند!

در شعر بیشاپ ماهی دارای نوعی آگاهی نه بسیار متفاوت با آگاهی بشری است. این شعر، شعری است دارای «خود آگاهی دو لایه». و پیرو آن پیشاپ در این جا برای ماهی ضمیر (هی) را به جای (ایت) بکار می گیرد. البته در این جا صنعت “تشخیص” به کار برده نشده است. چرا که راوی با ماهی همچون وجودی صاحب درک برخورد می کند با احساساتی نه بی شباهت با بشر.
در این جا راوی قیافه ی عبوس ماهی را تحسین می کند وقتی که چشم هایش به سمت نور می چرخند. نوری که برای ما انسان های نشان دهنده ی خودآگاهی است اما این برای موجود آبی نشانی از ناخودآگاهی مرگ است.
در این جا به نظر می رسد که روایت به سرعت جمع شده است زیرا ان چه که اتفاق می افتد سریع تر از زمانی است که برای خواندن شعر لازم است:

راوی، در یک قایق فرسوده اجاره ای کاهی پیر را به قلاب می کشد، نیمی از بدنش را در آب نگه می دارد و قلاب را محکم گوشه ی دهانش جا می کند و بعد از نگاهی دقیق و غمخوارانه به ماهی، یک لحظه ی بازشناسی دارد (آن چه که ویرجینیا ولف به آن ” گاه بودن ” می گوید و جمیز جویس از ان به عنوان ” تجلی ناگهانی” یاد می کند. و ان گاه ماهی را به آب می اندازد «و من به ماهی اجازه دادم برود». شعر و اتفاقی که در (روایت) می افتد کاملاً عادی است و البته نمی توان ناگفته گذاشت که این ممکن است گونه ای (بدعت دگر نویسی) به ” زعم کلینت بروکس” باشد.
آن چه که در این شعر را شگرف می سازد نوعی رویکرد تجربه است که با ساختار زبانی شعر معطوف است. تصاویری که بیشاپ به کار می گیرد شامل همه ی حواس پنچ گانه می شود:
شنوایی «هوا به آبشش های پرخونش نمی رسید»، بویایی « چهره شان مثل گل های سرخ شکفته ای بود که کم کم پژمرده می شدند»، لامسه « و ماهی را نگه داشت»، چشایی « اما من به فکر جسم سفید و درشتی بودم که این لباس ها را به تن داشت»، و البته بینایی «علف های سبز هرز»

بیشاپ با ترکیب تشبیه و استعاره گونه ای یک همدلی با ماهی خلق می کند:

چهار پنج تکه ریسمان یک سیم راهنما و یک حلقه گردان آویزان بود
و البته پنج قلاب بزرگ
و خطی سبز و ممتد در امتداد آرواره هایش بود
ریسمان سیاه نازک از شدت فشار به لرزه افتاده بود
تا اینکه پاره شد و ماهی گریخت
چند مدال و روبان و تردید دور می شدند
یک ریش پنج تکه ی معقول به آرواره های دردناکش چسبیده بود

بیشاپ با هوشمندی دیگر شگردهای ادبی را برای بستن حادثه ای که درباره آن می نویسد به کار می گیرد و به موازات تشبیه، تصویر، و استعاره دیگر مولفه های شعر غنایی استفاده می کند:

او هیچ وقت نجنگیده بود
جسم لذیذش را کاملاً رها کرده بود
جسم پیر محترم و کریه اش را

و تکرار «قوس و قزح» یک حس واقعی را از تجربه ی راوی به شما می دهد.
نه قایق فرسوده او با کاربرد «موتورش به تمامی زنگار بسته بود» و نه واژه «محترم» هیچکدام در عبارت هایی که در این شعر به کار رفته اند زیبا نیستند و زیبایی آنها به هنگام زنده ماندن و از خطر مرگ رستن بروز می کند و وقتی گوینده این را در می یابد که :

پیروزی کامل شده بود
اما قایق کرایه ای کوچک من

و این را با :

تا سرانجام
که همه چیز قوس و قزح بود
همه چیز قوس و قزح قوس و قزح

ترکیب می کند و این زمانی است که ماهی رها می شود.
ساختار این شعر همچون «کمپوزیسیون موسیقایی» است ( این عبارت را از کلینت بروکس وام گرفته ام) و این وضعیت ناشی از زبان ادبی است که بیشاپ به کار گرفته است.

بدیهی است که این شعر نه توسط یک ماهیگیر حرفه ای نوشته شده و نه به وسیله ی شخصی که ماهیگیری برایش حکم یک ورزش لذت بخش را دارد. اگر این شعر اجرای خوبی دارد فقط به خاطر قدرت الیزابت بیشاپ در استفاده از زبانی است که برای انتقال یک تجربه شخصی به کار می گیرد و انتقال حساسیت ویژه اش.

بخش نقد ادبی | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو