آه کز تاب دل سوخته جان می سوزد ز آتش دل چه بگویم که زبان می سوزد یارب این رخنه ی دوزخ به رخ ما که گشود ؟ که زمین در تب و تاب است و زمان می سوزد دود بر…
آه کز تاب دل سوخته جان می سوزد ز آتش دل چه بگویم که زبان می سوزد یارب این رخنه ی دوزخ به رخ ما که گشود ؟ که زمین در تب و تاب است و زمان می سوزد دود برخاست ازین تیر که در سینه نشست مکن ای دوست که آن دست و کمان می سوزد مگر این دشت شقایق دل خونین من است ؟ که چنین در غم آن سروروان می سوزد آتشی در دلم انداخت و عالم بو برد خام پنداشت که این عود نهان می سوزد لذت عشق و وفا بین که سپند دل من بر سر آتش غم رقص کنان می سوزد گریه ی ابر بهارش چه مدد خواهد کرد ؟ دل سرگشته که چون برگ خزان می سوزد سایه خاموش کزین جان پر آتش که مراست آه را گر بدهم راه جهان می سوزد
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج