فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 اردیبهشت 1403

کولی من

عشق من گردبادی است وحشی دختر دشت و آشفته کوه عشق من کولی بی قراری است مست و آواره و راه پیما باد صحرا بود رهبر او شب به روی کرانهای دریا آتش افروزد و …

عشق من گردبادی است وحشی
دختر دشت و آشفته کوه
عشق من کولی بی قراری است
مست و آواره و راه پیما
باد صحرا بود رهبر او
شب به روی کرانهای دریا
آتش افروزد و خسته افتد
شعله بر موج نیلی گریزان
موج لغزان که آتش بگیرد
لیک او خفته بر ماسه نرم
روز بر راههای پر از مه
در نوردد دل جنگل سبز
می سپارد شب رفته ای را
بر نگاه دل یک ستاره
می پرد همچو پروانه ای شاد
عشق من کولی بی قراری است
هیچ مرزی نبیند قرارش
آهویی از بشرها رمیده است
نازنین است و زیبا فرارش
گر بماند به شهری بمیرد
آب شیرین او تلخ گردد
گر بماند به گودال یک عشق
رود طغیانی بی سکونی است
هر دمش بستری تازه باید
می نپاید به یک کوی و برزن
روزی او در برم خواهد آمد
بگذرد روزی از کشور من
روزی آن برهنه پای وحشی
از شتابش بگیرد بر من
بادها داده اند این گواهی
روزی اید ز ره عشق کولی
پیچد اندر برم پای تا سر
همچو موهای فرتوت جنگل
دور ساق چنار کهنسال
ککلی روی ما لانه سازد
من در آغوش او بشکفم باز
مست گردم ز بوی تن او
مست یک خار خار بیابان
مست زیبایی کس نچیده
آشیان می کنم در بر مار
چشم او قصه های یاد دارد
از غروبی که میرد بهدریا
راز تنشویی مه به مرداب
از اجاقی به جا مانده در دشت
قصه چشمه های طلایی
گوید از شهر پایان عالم
کشور آفتاب و پرستو
گوید از مردمانی که آن دور
پشت آن کوه آبی به رنجند
گوید از درد گسترده در راه
رنگ گلها که بوییده گوید
نام آن ها که بوسیده گوید
گوید از رنگ هاییکه زیباست
گوید از رقص هایی که کرده
در شب عیش صحرانشینان
عشق من عشق ولگرد کولی
دارد از ریشه های درختان
یک طلسم سیه روی سینه
هدیه ای می کند روز باران
سحر آن عشق و آوارگی هاست
من گناه شب تلخ مستی
او گیاه بیابان و خودرو
هر دو آویز یک عشق کولی
هر دو گمراه یک راه بی بن
می نشانیم خاری به پیوند
تا نژادی دورگ در سحرگاه
بشکفد روی یخهای یک دل
بر طبیعت زند نیش یک گل
روی دامان پاک از گناهی
یک ستاره چکد اشک یک عشق
او نماند بسی در بر من
چون نخواهد که قهرم بیند
چون نخواهم که قهرش بینم
می رود همره سایه ابر
سوی شهری که نامی ندارد
روز باران که بر جنگل خشک
قطره های فراوان ببارد
در غروبی که از پشت نی زار
مرغ مرداب آوا برآرد
چشم من می دود روی راهش
روی این جاده قهوه ای رنگ
در درون مه راز پرور
ناله چرخ چاهی بپیچید
ناله چرخ ارابه اوست
چون نوای دلی پی شکسته
نغمه چرخ ارابه او
می تپد در همه نبض هستی
بشنوید از دلم چرخ چاه است
کوبد آهنگ او سینه من
بشنوید این ز ارابه اوست
روزی اید وی و طی کند باز
سرزمین غبار آور دل
رنگ گیرد رخ محو و تارش
پای گیرد در اید ز رویا
بادها داده اند این گواهی
در کف من طلسم سیاهی است
یادگاری است از روز باران
ریشه ای از درختی است وحشی
ریشه عشق تلخ و تباهی است
دوست دارم طلسم سیاهم

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج