خانه شاعران ، شعر و زبان و ادبیات فارسی

امروز : 11 مهر 1402

ای از حیای لعل لبت آب گشته می

ای از حـیـای لـعـل لـبــت آب گـشـتــه مـیخورشید پیش آتش روی تو کرده خویدر مـصـر تــا حـکـایـت لـعـل تــو گـفـتــه انـددر آتـشـسـت شکر مصری بـسـان نیشـ…

ای از حـیـای لـعـل لـبــت آب گـشـتــه مـی خورشید پیش آتش روی تو کرده خوی
در مـصـر تــا حـکـایـت لـعـل تــو گـفـتــه انـد در آتـشـسـت شکر مصری بـسـان نی
شـور تــو در سـر مـن شـوریـده تــا بــچــنـد داغ تـو بـر دل من دلخـسـتـه تـا بـکـی
در آرزوی لـعــل تــو بــیـنـم کــه هـر نـفــس جانم چو جام می بـه لب آید هزار پـی
صبحست و ما چو نرگس مست تو در خمار قم واسـقنا المدامة بـالصـبـح یا صـبـی
دلرا که همچـو تـیر بـرون شـد ز شسـت ما سـوی کـمـان ابــرویـت آورده ایـم پــی
از مـا گـمـان مـبــر کـه تــوانـی شـدن جــدا زانـرو کـه آفــتــاب نـگـردد جــدا ز فــی
مـجـنـون گـرش بـخـیـمـه لـیـلـی دهـنـد راه تـا بـاشـدش حـیات نـیاید بـرون ز حـی
گـل را چـه غـم ز زاری بـلـبـل کـه در چـمـن او را هزار عـاشـق زارسـت همچـو وی
خـواجـو بـوقـت صـبـح قـدح کـش که آفـتـاب مـانـنـد ذره رقـص کـنـد از نـشـاط مـی

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج