ای ترک پریچهره بدین سلسله موئی

ای ترک پـریچهره بـدین سلسله موئیشرطست که دست از من دیوانه بشوئیبـر روی نکـو این همه آشـفـتـه نگـردندسـریسـت در اوصـاف تـو بـیـرون ز نـکـوئیطـوبـی نشـن…

ای ترک پـریچهره بـدین سلسله موئی شرطست که دست از من دیوانه بشوئی
بـر روی نکـو این همه آشـفـتـه نگـردند سـریسـت در اوصـاف تـو بـیـرون ز نـکـوئی
طـوبـی نشـنیدیم بـدین سـرو خـرامی خـورشـید ندیدیم بـدین سـلـسـلـه مـوئی
ای بـاد بـهـاری مـگـر از گـلـشـن یـاری وی نـفـحــه مـشـکـیـن مـگـر از طـره اوئی
انفاس بـهشـتـی که چـنین روح فزائی یـا نـکـهـت اوئی کـه چـنـیـن غـالـیه بـوئی
گـر بـار دگـر سـوی عـراقـت گـذر افـتـد زنـهـار کــه بــا آن مـه بــی مـهـر بــگــوئی
کای جان و دلم سوخته از آتـش مهرت آگــاه نئی از مــن دلــســوخـــتـــه گــوئی
بـوی جـگـر سـوخـتـه آیـد بــمـشـامـت هر ذره ز خـاک مـن مـسـکـین کـه بـبـوئی
در نامه اگر شـرح دهم قـصـه شـوقـت کــلـکــم دو زبــانـی کـنـد و نـامـه دو روئی
در خاک سر کوی تو گمشد دل خواجو فــریـاد گــر آن گــمـشــده را بــاز نـجــوئی

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج