ای روضه رضوان ز سر کوی تو بابی

ای روضـه رضـوان ز سـر کـوی تـو بـابـیوی چـشـمه کـوثـر ز لب لعـل تـو آبـیشبـهاسـت که از حـسرت روی تـو نیایددر دیـده بــیـدار مـن دلـشـده خـوابـیمــرغ د…

ای روضـه رضـوان ز سـر کـوی تـو بـابـی وی چـشـمه کـوثـر ز لب لعـل تـو آبـی
شبـهاسـت که از حـسرت روی تـو نیاید در دیـده بــیـدار مـن دلـشـده خـوابـی
مــرغ دلــم افــتــاد بـــدام ســر زلــفــت مـانـنـد تـذوری کـه بـود صـید عـقـابـی
مـردم همـه گـویند کـه خـورشـید بـرآمـد گـر بـرفـکـنی در شـب تـاریک نـقـابـی
گر کارم از آن سرو خـرامنده کنی راست دریاب که بـالاتـر از این نیسـت ثـوابـی
هر روز کشـی بـر من دلسـوخـتـه کینی هر لحظه کنی بـا من بـیچـاره عتـابـی
در مـیـکـده گـر دیـده مـرا دسـت نـگـیـرد کس نشنود از همنفسان بوی کبـابی
بـر خـوان غـمـت تـا نـزنـم آه جـگـر سـوز بـر کف ننهد هیچـکسـم جـام شرابـی
هم مردم چـشمسـت که از روی تـرحـم بــر رخ زنـدم دمـبــدم از دیـده گـلـابـی
در نرگس عاشق کش میگون نظری کن تا بنگری از هر طرفی مست و خرابی
فـریـاد کـه آن مـاه مـغــنـی دل خــواجــو از چــنــگ بـــرون بـــرد بآواز ربـــابـــی

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج