فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 اردیبهشت 1403

وحید رحمانی

مشخصات فردی نام: وحید رحمانی تاریخ تولد: 8 شهریور 1368 جنسیت: مرد - مجرد تحصیلات سطح تحصیلات: کارشناسی رشته تحصیلی: ادبیات فارسی

 نمونه اشعار

1

احتمالا پیری ام از این جوانی بهتر است

احتمالا در اواخر زندگانی بهتر است
باز هم اخبار با طوفان و سیل آغاز شد:
مدتی از دلبرت چیزی ندانی بهتر است!
بعد عمری عاشقی دنیا به من اثبات کرد
دلبرت را تا ابد از خود برانی بهتر است
آدم بیچاره را حوا به خاکستر نشاند
مطمئنا در زمین تنها بمانی بهتر است
من به این تنهائیم با چاه عادت کرده ام
ماه من، ما را نبیند کاروانی بهتر است
فکر راهی دیگرم باید خودم را گم کنم
زنده بودن بعد از این در بی نشانی بهتر است
###
خود کشی یا یک تصادف یا… چه فرقی می کند
مطمئنا مرگ های ناگهانی بهتر است

2

کاش بین من و تو فاصله تقصیر نداشت

که پریشانی من ربط به تقدیر نداشت

تا تو بودی همه ی شهر رقیبم بودند

کاش معشوقه ی من حسن فراگیر نداشت

خیره بودم به تو تا زلف رها می کردی

این غزل خوان چه کند چشم و دلی سیر نداشت

خیره بودم به همانی که نمی دید مرا

مثل یک روح که در آینه تصویر نداشت

درد دل های خودم را به خودم می گفتم

راست می گفت که خود کرده و تدبیر نداشت

مرگ مانند قطاری همه جا می چرخید

کاش در مورد من اینهمه تاخیر نداشت

3

 دلم گرفته و از خاطرات سر ریزم

به فکر مرگم و با زندگی گلاویزم

اگرچه از تو و فصل بهار می گویم

تمام زندگی ام را دچار پاییزم

که گفته است نباید که مرد گریه کند؟

غزل غزل به هوای تو اشک می ریزم

شدم کسی که در آوار زلزله مانده

هنوز زنده ام اما چگونه برخیزم؟

نشسته ام که مرا مرگ زیر و رو بکند

شبیه کشور  در انتظار چنگیزم…

4

(بی وفایی سخت و از سمت رفیقان سخت تر)

روزگار اینگونه می گردد چه آسان سخت تر

سیب غلتان را میان رود دید و بر نداشت

دلربایی از نگاه دختر  خان  سخت تر

چشم هایت شعر و مردم شعر دزدی می کنند

حفظ چشمان تو از آیات قرآن سخت تر

باورش سخت است پیشم باشی و تنها شوم

باور این حرف ها حالا نه چندان سخت تر

بی وفایی ، خنده های تلخ مردم ، بخت بد

این بلا ها می کند دیوانه را جان سخت تر

کار با دشمن ندارم از خودی ها می خورم

می برد دست مرا چاقوی زنجان سخت تر

5

برو فرشته ی مو تا کمر نمیخواهم

ببند  روسریت  را  دگر نمیخواهم

هجوم خاطره ها مرگ می دهد من را

تمام خاطره ها  را  ببر  نمیخواهم

برای هیچ کسی عاشقی نخواهم کرد

دگر برای خودم دردسر نمیخواهم

همیشه بادخبر های خوش نخواهد داد

از او که شاعر اویم خبر نمیخواهم

گلایه میکنم و بغض میکند چشمم

چقدر گریه کنم بعد هر نمی خواهم…؟

6

رودم و سوی صدف های توجریان دارم

در مسیر گذرم سایه ی طوفان دارم

خبر آمدنم را نه ،نفهمید کسی

مثل یک حادثه در شهر تو امکان دارم

اینکه آشفته ام و پشت سرت می آیم

ارتباطیست که با موی پریشان دارم

(دل پر پیش تو آورده ام و می دانی)

چه قدر خاطره در نم نم باران دارم

مثل یک معجزه در قلب سرایت کردی

من عاشق به خداوند تو ایمان دارم

7

ابرها در آسمان تا سر به سر می آورند

چون کلاغ قصه ها از تو خبر می آورند

لحظه ای بغض و سکوت و لحظه هایی بعد از آن

چشم هایم اشک ها را مستمر می آورند

ساده از دلواپسی هایم گذشتی ، بعد از این

قصه ی دیوانه ها را ساده تر می آورند

دیگران هم مثل من آیا برای دلخوشی

موی باران خورده ات را در نظر می آورند؟

چون که چشمانت برای شعر هایم نیستند

از غزل هایم همه ایراد در می آورند

بعد مدت ها که من همبازی آتش شدم

در بهشتت یادی از من مختصر می آورند