ناخواسته ،از دست من اینبار خارج شد
از زندگی،از مرگ ،از تکرار خارج شد
از روي ناچاري ست حتي خنده اي حرفي
دیگر چه فرقی می کند اینبار،خارج شد
از شهر راه افتاد،از چشمان تو رد شد!
از این همه دلشوره ی بیمار خارج شد
دارم فراموش ات شدم اما همین حالا
یک مرد ویرانه از این آوار خارج شد
این خانه دلتنگی مان را بُرنخواهد زد
راهی نمانده باید از دیوار خارج شد!
بیست ویک شعبان،ده جولای، پنج تیر
تقویم های پاره... با اصرار خارج شد
6
باروسری آبی اش در تاک پیچیده
دریا میان تلّی از خاشاک پیچیده
راهی برایم باز کن، راهی که بنویسم
راهی که چشمان تو را در ساک پیچیده
بعد از تو از این کوچه -از جغرافیایی سرد-
عطر انار نوبری با خاک پیچیده
ناخن بزن بر بخت سرگردان من ، شاید ،
این خون من باشد که در این لاک پیچیده!
در خانه ای تنگم میان مبل و میز و شعر
یک لاک پشت کوچکم در لاک پیچیده*
خودکار روی گاز یا جوراب در گلدان!
وقتی نباشی خانه در کولاک پیچیده
عطر تو در ماشین،در این شهر، در خانه
عطر تو در یخچال ، در مسواک پیچیده
سهمم سکوت ساده ای در این سرازیری ست
دنیا بدون خنده ی تو پاک پیچیده
7
شاید فرشته باشی و کوچک، بعید نیست
در گریه های چند عروسک، بعید نیست
یک مشت عکس،یک چمدان،کفش های سرد
تا مثل یک مسافر کوچک... بعید نیست
یخچال، میز، پنجره پر درمیاورند
در این اتاق غمزده،لک لک بعید نیست
ترسیده ام ادامه ی این راه گم شوم
کم کم تمام صورتم از لک...، بعید نیست
:خشکیده چشمه های جهان،وقتمان کم است
از هم جدا شویم که تک تک بعید نیست...
با این پرنده های سیاهی که رد شدند
حتی میان شهر ،مترسک بعید نیست
حالا که نیستی پُرَم از حرفهای تلخ
حالا که نیستی چه کنم؟ شک بعید نیست
چشمان من فقط به سپیدی رسیده اند
عادت نکرده اند به عینک، بعید نیست...
*
وقتی که می رسی لب ایوان ،کنار میز
در دستهات شاخه ی میخک بعید نیست
8
آهسته و گرفته ولرزان تمام شد
با گریه ای میان زمستان تمام شد
هرجاي شهر هر طرف این خرابه را
آنقدر آمدم که خیابان تمام شد
دنبال روزنامه –شب شعر تا تو را..
این هفته را همیشه پریشان تمام شد
هرچه نگاه،هرچه صدا، هرچه داشتم
گویی در این جماعت حیران تمام شد
سردرگمی شبیه همین روزهای من
کم می شدی،زمان فراوان تمام شد
دنیا کنار چشم تو اما شروع شد
حالا درست در تهِ فنجان تمام شد
باید بهم بریزی و و از نو بنا کنی
این مرد سرسپرده ی ویران تمام شد
9
نمی تونی آخر بفهمی منو، نمی تونی آخر تو درکم کنی
نه دیگه به اینجام رسیده عزیز،به امید روزی که ترکم کنی
بیا این تموم پس اندازِ من، گُلایی که دادی همش مال تو
نمی خوام از این غصه ها پُر بشم که حتماً تموم میشه امسال تو
هنوزم شبیه همون موقعی هنوزم شبیه پشیمونیات
که حرفامو نشنیده می گیری و میری باز سراغ پریشونیات
حواسم سرِ جاش وُ می شنوم، که این روزا از من چقد دلخوری
تو دنیامو از من گرفتی چطور ببینم داری گریه مو میشمری؟
نمی شه که هر چی بگی و بری که "دوس دارم"ت خنده آور شده
همیشه همینجوری بودی برو،که تردیدم ایندفعه باور شده
نمی تونی آخر بفهمی منو، نمی تونی آخر تو درکم کنی
نه دیگه به اینجام رسیده عزیز،به امید روزی که ترکم کنی
10
شادی من سهم کبوترهای خانه
تلخ ام ،به من چیزی نگو از این زمانه
تلخ ام شبیه وقت هایی که نباشی
تلخ ام ،بریز این قهوه را با هر بهانه
ای عشق! نایابی ،اگرچه دیر یا زود –
روزی فراوان میشوی در شهر بانه
حتی مسافرهای سرگردان این شهر
از من نمی خواهند مقداری ترانه
دارم تو را؟!... من که فراموشی ندارم؟!
داری مرا تنها میان رودخانه...
ترسی ندارم اینکه از چشمان آبی ت-
آتشفشانی سرخ می گیرد زبانه
جز مرگ حرف دیگری باقی نمانده
از زندگی هرگز ندیدم یک نشانه
ترک ام کن و بگذار آرامش بگیرم..
یک چای تازه ،عصر، در یک قهوه خانه...
11
من پنجره ای که رو به رویش دیوار
تو خسته ای از بگو مگو از تکرار
یک قهوه ی تلخ گوشه ی چشمانت
حرفی بزن این بهانه ها را بردار