بهزاد رحیمی
بهزاد رحیمی
۱۸ خرداد ۱۳۶۸ در شهرستان نورآباد دلفان (استان لرستان) به دنیا آمد.
وی هنر را با عشق به موسیقی و ترانه سرایی آغاز کرد که با خوانندههای زیادی به عنوان ترانهسرا فعالیت نموده است و همچنین در چند قطعه موسیقی به عنوان خواننده و آهنگساز حضور دارند.
وی معتقد است محرومیت باعث کند شدن پیشرفتش شده است به همین خاطر هر کاری که از دستش بر میآید برای جوانان شهرش باید انجام بدهد. اولین مجموعهاش را به گرداوری اشعار جوانان شهرش اختصاص داده است، سلولهای خاکستری (مجموعه شعر شاعران جوان دلفان) در سال ۹۴ چاپ شد.
بهزاد رحیمی ترانه و داستان کوتاه مینویسد، چهارپاره و رباعی میسراید اما حرف آخرش را در شعر سپید میزند.
و مجموعه شعر سپید “اتاق بیخواب” که از انتشارات فصل پنجم در تابستان ۹۶ چاپ شده است آخرین اثر وی است.
وی کارشناسی دبیری شیمی را از دانشگاه بوعلی سینای همدان و کارشناسی ارشد شیمی معدنی را از دانشگاه رازی کرمانشاه اخذ نمودهاست و در آموزش و پرورش مشغول خدمت میباشد.
#شعر۱
آسمانخراشها
انگشتهای بتونیِ زمیناند
هر سال که برجهای بلندتر میسازند
زمین دستش را بلند میکند
برای لمس تو
من زمینم
نگاهم کن
روزی چند ساعت
با کُرههای سوزانِ درون حدقهات،
خوب نگاهم کن
تنام را
سلولهای خورشیدی پوشاندهاست
نزدیکتر بیا
بگذار بسوزم
نزدیکتر بیا
مرا بکش
من،
همیشه فکر میکردم
چیزهای کشنده را دوست ندارم
عشق،
عشق خلافش را ثابت کرد
با من بمان
زندگی سادهست
بیست و یک درصد اکسیژن داریم
نیم درصد آب شیرین
و چند خط شعر
خورشید من
وقتی زمین عاشق میشود
خودش را رها میکند
از هر چه مدار است
آرام در آغوشات میغلتد
و
هر چه در آغوشت اتفاق بیفتد را
دوست دارم
حتی مرگ …
#شعر۲
تلفیق آژیر و شبجیغ خیسی که …
عاشق شده امشب مرد پلیسی که …
درمن تناقض کن احساس و منطق را
در انجماد من، عشق سلیسی که …
هر لحظه می غلتم در خاطر یک زخم
سنجاقکن منرا بر موج گیسی که …
گاهی نه مجبوری گاهی نه مختاری
با مرگ می سازد قلب حریصی که …
من عشق می بافم چون پنجره چون شب
در پاسخ شعرم تو می نویسی که…
#شعر۳
مرگترین حادثهام، با توام
سیبترین وسوسهام، با توام
بمب اتم عامل ویرانیام
شعر شدم گرچه نمیخوانیام
خواب تو را دیدم و شیدا شدم
مفتعلن مفتعلن پا شدم
عشق، تو از فاصلهها میرسی
رقصکنان سُل-دو-رِ-فا-می-رِ-سی
چشم تو یک ظرف عسل روی میز
صبح قشنگی شده چایی بریز
دست به دست منِ عاشق بده
خنده کن و آینه را دق بده
آن که نظر کرده به من آن تویی
راز خوشیهام به قران تویی
#شعر۴
هر روز یک خبر جدید
بمب گذاری
تروریست
سالن تئاتر، ورزشگاه، میدان اصلی یک کلانشهر
عزیزم
عشق ما
بزرگ شده است
مثل
نیویورک، مادرید، تهران، توکیو
عشق ما
بزرگ شده است
هر لحظه صدها چیز تهدیدش میکند
هر تهدید
هر انفجار
هر ترس توی چشمهایت
فرصتیاست
برای به آغوش کشیدنت
همه لباس نقششان را پوشیدهاند
جلیقهام را ببند
واقعی ترین حادثهها
اینجا
خارج از سناریو
پشت صحنه اتفاق میافتد
جایی که میبوسمت
و دستمان را میگذاریم
روی دکمه
#شعر۵
سرگرم خونسردی شدی، آهای
می پاشم از داخل بیا برگرد
یک صفحه از این قصه جا افتاد
این غم مرا قبل از تو پیدا کرد
یک فاجعه از چشم تو دورم
یک پرچم آشفته ام در باد
هرشب معلق می شوم در تو
یک دکمه از پیراهنت افتاد
عطر تو مثل شعلهی آتش
من کاسه صبرم پر از بنزین
دیدار تو رفتن به فینال و
برگشتنم یک نقره ی غمگین
غمگینتر از گالیله ام بانو
اخبار مرتد بودنم پیچید
من معتقد هستم که این دنیا
دور تو میگردد نه این خورشید
#بهزاد_رحیمی