نامه ام را به من باز ده- وای!… آنچه در او نوشتم، فریب است: کی مرا عشقی و آتشی هست؟ کی مرا از محبت نصیب است؟ نامه ام را به من بازده – وای!… آن چه خ…
نامه ام را به من باز ده- وای!… آنچه در او نوشتم، فریب است: کی مرا عشقی و آتشی هست؟ کی مرا از محبت نصیب است؟ نامه ام را به من بازده – وای!… آن چه خواندی به نسیان سپارش: گفتمت:«دوست دارم»؟ – ندارم! این دروغ است… باور مدارش! در دل این شبانگاه ِ خاموش گِرد من کودکان خفته هستند: این نفس های سنگین و آرام گوییا بر من آشفته هستند. آتشی می فروزد به جانم سرزنش های پنهانی من. در فضا خامشی می پذیرد ناله های پشیمانی من. من که صدبار با خویش گفتم: درد بی عشقیم جاودانی ست. پیکر سرد بی آرزویم گور تاریک عشق و جوانی ست. من که نقش امید هوا را از نهانخانه ی دل ستردم، پس برای چه پیمان شکستم؟ پس چرا توبه از یاد بردم؟ گوش کن: ای نفس های سنگین صد زبان با همه بی زبانی ست- آه، بشنو که اینها نفس نیست، ناله و شکوه و سرگرانی ست من ندانسته بودم- دریغ- تا چه اندازه خودکام و پستم! وای بر من، ببخشای، یارب کاین همه خودسر و خودپرستم! نامه ام را به من بازده … وای!… آن چه خواندی به نسیان سپارش: گفتمت دوست دارم؟ ندارم! این دروغ است… باور مدارش!
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج