حکایت روزه در حال طفولیت

بـه طـفلی درم رغـبـت روزه خـاسـتندانستـمی چپ کدام است و راستیــکــی عــابــد از پــارســایــان کــویهمی شستـن آموختـم دست و رویکـه بـسـم الله اول بـه …

بـه طـفلی درم رغـبـت روزه خـاسـت ندانستـمی چپ کدام است و راست
یــکــی عــابــد از پــارســایــان کــوی همی شستـن آموختـم دست و روی
کـه بـسـم الله اول بـه سـنت بـگـوی دوم نــیـت آور، ســوم کــف بــشــوی
پس آنگه دهن شوی و بینی سه بار مـنـاخـر بــه انـگـشـت کـوچـک بــخـار
بـه سـبــابـه دنـدان پـیـشـیـن بـمـال کـه نـهـی اسـت در روزه بـعـد از زوال
وز آن پس سه مشت آب بـر روی زن ز رســتــنــگــه مــوی ســر تـــا ذقــن
دگـر دسـتـهـا تـا بـه مـرفـق بــشـوی ز تـسـبـیح و ذکـر آنـچـه دانـی بـگـوی
دگر مسح سر، بـعد از آن غسل پای همین است و خـتـمش بـه نام خدای
کـس از مـن نـدانـد در ایـن شـیوه بـه نـبــیـنـی کـه فـرتــوت شــد پــیـر ده؟
بـگـفـتـنـد بـا دهـخـدای آنـچـه گـفـت فـرســتــاد پــیـغــامـش انـدر نـهـفــت
کـه ای زشــت کـردار زیـبــا ســخــن نخـسـت آنچـه گـویی بـه مـردم بـکـن
نه مسواک در روزه گفتـی خـطاسـت بـــنــی آدم مــرده خــوردن رواســت؟
دهـن گـو ز نـاگـفـتــنـیـهـا نـخــســت بـشوی ای که از خـوردنیها بـشسـت
***
کــســی را کــه نـام آمـد انـدر مـیـان بـه نـیـکـوتـرین نـام و نـعـتـش بـخـوان
چـو هـمـواره گـویی کـه مـردم خـرنـد مـبـر ظـن کـه نـامـت چـو مـردم بـرنـد
چـنـان گـوی سـیـرت بـه کـوی انـدرم کــه گـفــتــن تــوانـی بــه روی انـدرم
وگــر شــرمــت از دیـده نــاظــرســت نه ای بی بصر، غیب دان حاضرست؟
نـیـاید هـمـی شـرمـت از خـویشـتـن کـــز او فـــارغ و شـــرم داری ز مـــن؟

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج