ملک زاده ای گنج فراوان از پدر میراث یافت دست کرم برگشاد و داد سخاوت بداد و نعمت بیدریغ بر سپاه و رعیت بریختنــیــاســـایــد مــشـــام از طـــبـــلــه …
ملک زاده ای گنج فراوان از پدر میراث یافت دست کرم برگشاد و داد سخاوت بداد و نعمت بیدریغ بر سپاه و رعیت بریخت | |
نــیــاســـایــد مــشـــام از طـــبـــلــه عـــود | بـر آتـش نه کـه چـون عـنـبـر بـبـوید |
بـــزرگــی بـــایــدت بـــخــشــنــدگــی کــن | کــه دانـه تــا نـیـفــشــانـی نــرویـد |
یکی از جلسای بیتدبیر نصیحتش آغاز کرد که ملوک پیشین مراین نعمت را بسعی اندوخته اند و برای مصلحت نهاده دست از این حرکت کوتاه کن که واقعه ها در پیشست و دشمنان از پس، نباید که بوقت حاجت فرو مانی | |
اگـر گـنـجــی کــنـی بــر عــامـیـان بــخــش | رسـد هـر کـدخــدائی را بــرنـجــی |
چــرا نـســتــانـی از هـریـک جــوی سـیـم؟ | کـه گـرد آیـد تــرا هـر روز گـنـجـی؟ |
ملک روی از این سخن درهم کشید و موافق طبعش نیامد و مراو را زجر فرمود و گفت: خدای تعالی مرا مالک این مملکت گردانیده است که بخورم و ببخشم نه پاسبانم که نگه دارم | |
قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت | نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج