حکایت (٣٠)

پادشاهی بکشتن بیگناهی فرمان داد. گفت: ای ملک بموجب خشمی که ترا بر منست آزار خود مجوی که این عقوبت بر من بیک نفس بسر آید و بزه آن جاوید بر تو بمانددورا…

پادشاهی بکشتن بیگناهی فرمان داد. گفت: ای ملک بموجب خشمی که ترا بر منست آزار خود مجوی که این عقوبت بر من بیک نفس بسر آید و بزه آن جاوید بر تو بماند
دوران بـقا چـو بـاد صـحـرا بـگذشـت تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد در گـردن او بـمـانـد و بــر مـا بــگـذشـت
ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او درگذشت

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج