حکایت (٤١)

اسکندر رومی را پرسیدند: دیار مغرب و مشرق بچه گرفتی که ملوک پیشین را خزاین و لشکر بیش از تو بوده است و چنین فتحی میسر نشد. گفتا: بعون خدای عزوجل هر ممل…

اسکندر رومی را پرسیدند: دیار مغرب و مشرق بچه گرفتی که ملوک پیشین را خزاین و لشکر بیش از تو بوده است و چنین فتحی میسر نشد. گفتا: بعون خدای عزوجل هر مملکتی را که گرفتم رعیتش نیازردم و نام پادشاهان جز بنکوئی نبردم
بــزرگـش نـخـوانـنـد اهـل خــرد کــه نـام بــزرگـان بــزشــتــی بــرد
***
اینهمه هیچ است چون میگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیرودار
نـام نـیک رفـتـگـان ضـایع مـکـن تــا بــمــانــد نــام نــیـکــت پــایـدار

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج