حکایت (٨)

یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه میکردند. سر برآورد و گفت: من آنم که من دانمکــفــیـت ازی یـا مــن یـعــد مــحــاســن…

یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه میکردند. سر برآورد و گفت: من آنم که من دانم
کــفــیـت ازی یـا مــن یـعــد مــحــاســنـی عــلــا نــیــتــی هــذا و لــم تــدر مــا بــطــن
***
شخصم به چشم عالمیان خوب منظرست وز خـبـث بـاطـنم سـر خـجـلـت فـتـاده پـیش
طاوس را بـنقش و نگاری که هست، خـلق تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج