حکایت

شـنیدم کـه صـاحـبـدلـی نیکـمـردیکـی خـانه بـر قـامـت خـویش کـردکسی گفت می دانمت دستـرسکزاین خـانه بـهتـر کنی، گفت بـسچه می خواهم از طارم افراشتن؟هـمـی…

شـنیدم کـه صـاحـبـدلـی نیکـمـرد یکـی خـانه بـر قـامـت خـویش کـرد
کسی گفت می دانمت دستـرس کزاین خـانه بـهتـر کنی، گفت بـس
چه می خواهم از طارم افراشتن؟ هـمـیـنـم بـس از بـهـر بـگـذاشـتـن
مکن خـانه بـر راه سـیل، ای غلام که کس را نگشت این عمارت تمام
نه از معـرفت بـاشـد و عقل و رای کـه بــر ره کــنـد کــاروانـی ســرای

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج