قــضــا را مـن و پــیـری از فــاریـابرسـیـدیـم در خـاک مـغـرب بـه آبمــرا یـک درم بــود بــرداشــتــنــدبـه کشـتـی و درویش بـگذاشتـندسـیاهان بـراندند …
قــضــا را مـن و پــیـری از فــاریـاب | رسـیـدیـم در خـاک مـغـرب بـه آب |
مــرا یـک درم بــود بــرداشــتــنــد | بـه کشـتـی و درویش بـگذاشتـند |
سـیاهان بـراندند کشتـی چـو دود | کـه آن نـاخــدا نـاخـدا تــرس بــود |
مـرا گــریـه آمـد ز تــیـمـار جــفــت | بـر آن گریه قهقه بـخـندید و گفـت |
مـخـور غـم بـرای مـن ای پـر خـرد | مرا آن کـس آرد که کـشـتـی بـرد |
بــگـسـتــرد سـجــاده بــر روی آب | خیال است پـنداشتم یا بـه خواب |
ز مدهوشیم دیده آن شب نخـفت | نگه بـامدادان بـه من کـرد و گفـت |
عجـب ماندی ای یار فرخنده رای؟ | تـو را کـشـتـی آورد و ما را خـدای |
چــرا اهـل دعـوی بــدیـن نـگـرونـد | کــه ابـــدال در آب و آتــش رونــد؟ |
نـه طـفـلـی کـز آتـش نـدارد خـبـر | نـــگـــه داردش مـــادر مـــهـــرور؟ |
پـس آنان که در وجـد مسـتـغرقند | شـب و روز در عـین حـفـظ حـقـند |
نـگــه دارد از تــاب آتــش خــلــیـل | چـو تـابـوت موسـی ز غـرقاب نیل |
چو کودک به دست شناور برست | نـتـرسـد وگـر دجـلـه پـهنـاورسـت |
تــو بــر روی دریـا قـدم چـون زنـی | چو مردان که بر خشک تردامنی؟ |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج