فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 اردیبهشت 1403

حکایتِ شُکر ِ نعمت

سلام بر دوستان

درهفته ی گذشته ، دو داستان کوتاه از کشف المحجوب هُجویری ، به نقل از کتاب “صوفیانه ها وعارفانه ها” نوشته ی زنده یاد نادر ابراهیمی در همین صفحه درج کردیم .
اینک داستان دیگری از همان منبع نقل می کنیم .
بی شک پس از خواندن آن پرسش هایی برایتان مطرح خواهد شد ، پرسش های احتمالی شما را در زیر داستان مطرح خواهیم کرد و در صورتی که علاقه به پاسخ داشته باشید ، لطفا پاسخ را بنویسید، نظرهای دیگری را هم که دارید بنویسید ، در پاسخ به این نکته توجه فرمایید که داستان های صوفیانه ، کلا برای اصلاح و ارتقای تفکر وعمل انسانها نوشته شده و رمز ماندگاری ِ آنها نیز در همین نکته است ، پس از جمع بندیِ پاسخ و اظهار نظرها ، نظر کلی و منظور نویسنده و نویسندگان این داستان را مطرح خواهیم کرد ( این داستان با تغییراتی در چند اثر دیگر از نویسندگان صوفی از جمله در رساله قشریه نیز آمده – ولی کاملترین از هُجویری ست )

از ابراهیم خواص می آید که گفت :
به دیهی رسیدم ،به قصدِ زیارتِ بزرگی که آنجا بود، به خانه ی وی رفتم .خانه یی دیدم پاکیزه – چنانکه معبدِ اولیا بَوَد، واندر دو زاویه ی آن خانه دو محراب ساخته ودریک محراب پیری نشسته واندر دیگر یک عجوزه ی* پاکیزه ی روشن ،و هردو ضعیف گشته ازعبادتِ بسیار.
به آمدنِ من شادی نمودند.
سه روز آنجا ببودم.چون باز خواستم گشت ، از آن پیر پرسیدم که این عفیفه تورا که باشد ؟
گفت : ازیک جانب دختر عم ، واز دیگر جانب عیال.
گفتم : اندر این سه روز، سخت بیگانه وار دیدمتان – اندر صحبت.
گفت : آری،شصت وپنج سال است که چنان است .
علت آن پرسیدم، گفت : بدان که ما به کودکی عاشق یکدیگر بودیم ، پدرِ وی، وی رابه من نمی داد،که دوستیِ ما یکدیگر رامعلوم گشته بود.مدتی رنجِ آن بکشیدیم تا پدرش را وفات آمد. پدر من عم ِوی بود، اورا به من داد. شبِ اول که اتفاق ِملاقات شد، وی مرا گفت‌ : دانی که خدای تعالی برما چه نعمت کرده است که مارا به یکدیگر رسانیده ودلهای ما رااز بند وآفت های ناخوب فارغ گردانید؟
گفتم: بلی .
گفت : پس ما امشب خود را از هوای نفس بازداریم و مُرادِ خود را در زبر پای آریم و خداوند راعبادت کنیم – شُکرِ این نعمت را .
گفتم : صواب آید .
دیگرشب همان گفت .
شبی سه دیگر من گفتم : دو شب از برای توشکر بگذاردیم ، امشب از برای من عبادت کنیم .
اکنون ، شصت وپنجسال بر آمد که ما یکدیگر را ندیده ایم….

‍پرسش ها :

1- آیا این داستان می تواند اتفاق افتاده باشد ؟
2- بنظر شما این داستان نقض غرض نیست ؟- عاشق ومعشوقی چند سال منتظر ماندند تا به یکدیگر برسند – وقتی رسیدند ، چرا فقط شِکر به جای آوردند ؟
3- این داستان می تواند با شدت وضعف هایی دراین عصر اتفاق بیافتد؟
4- اگر اتفاق بیافتد ، شما چه نظری نسبت به این عاشق ومعشوق خواهید داشت ؟
5- ممکن است شما در مورد این داستان نظر های دیگری داشته باشید – لطفا آنها را بنویسید .

* ‍‍پیرزن

ممنون از توجه اتان

نویسنده : سیدحسین اخوان طباطبائی (خوانا)

بخش داستان کوتاه | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو