در دلم بود کزین پس ندهم دل بکسی

در دلم بـود کـزین پـس ندهم دل بـکسـیچـکـنـم بــاز گـرفـتـار شـدم در هـوسـینـفـس صــبــح فــرو بــنـدد از آه ســحــرمگر شبـی بـر سـر کوی تـو بـرآرم نفس…

در دلم بـود کـزین پـس ندهم دل بـکسـی چـکـنـم بــاز گـرفـتـار شـدم در هـوسـی
نـفـس صــبــح فــرو بــنـدد از آه ســحــرم گر شبـی بـر سـر کوی تـو بـرآرم نفسی
بـجـهـانـی شـدم از دمـدمـه کـوس رحـیل که کـنون راضـیم از دور بـبـانگ جـرسـی
نیست جز کلک سیه روی مرا همسخنی نیسـت جـز آه جـگر سـوز مرا همنفسی
عـاقـبـت کـام دل خـویـش بـگـیـرم ز لـبـت گـر مرا بـر سـر زلف تـو بـود دسـتـرسـی
بـر سـر کـوت ندارم سـر و پـروای بـهشـت زانکه فردوس بـرین بـیتـو نیرزد بـخـسـی
تـشـنـه در بــادیـه مـردیـم بــاومـیـد فـرات وه که بـگذشت فراتم ز سر امروز بـسی
هر کـسـی را نرسـد از تـو تـمـنـای وصـال آشیان بـر ره سیمرغ چـه سـازد مگسی
خیز خواجـو که گل از غنچـه بـرون می آید بلبلی چون تو کنون حیف بود در قفسی

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج