
آنجا و اينجا…
اينجا دلم براي خدا تنگ ميشود
در ازدحام رنگ و ريا سنگ ميشود
آنجا كه بين ما و خدا هيچ كس نبود
اينجا هزار فاصله فرسنگ ميشود
آنجا ميان دفتر اوراق خاطرهاست
اينجا ولي تمام خاطره بيرنگ ميشود
آنجا زمين نبود زماني كه جنگ بود
اينجا زمين بهانه يك جنگ مي شود
آنجا هزار دل سوي دلدار پر زدند
اينجا دلي براي خدا تنگ ميشود؟
آنجا نواي قافله آهنگ راه بود
اينجا پراز سهتارودايرهوچنگ ميشود
آنجا براي هر عبور چراغي نداشتيم!
اينجا پراز موانع شبرنگ مي شود
آنجا دلي به وسعت آئينه داشتيم