
علیرضا سپاهی لائین
مشخصات فردی
نام: عليرضا سپاهي لايين
جنسیت: مرد – متاهل
محل سکونت: ايران – مشهد
درباره من: زاده روستاي “سنگديوار”ام از توابع بخش “لاين” در “دهستان هزارمسجد” از توابع “كلات نادري” (حدودا 180 كيلومتري شمال شرق مشهد). درشناسنامهام نوشته شده متولد يك آبان 1350 ولي به روايت راست تر متولد شب چله 1349 ام.براي همين هميشه بلاتكليفم كه زمان درست تولدم را كي وچطوربنويسم.كردزبان هستم(از اعقاب كرمانج هاي مهاجري كه حدودا 4قرن پيش از شمال غربي ايران به شمال شرقي كوچانده شدند).به هردوزبان كردي وپارسي شعر مي نويسم اما دربرابر 10كتاب كوچك وبزرگ به زبان غيرمادري (پارسي)،حتي يكي به زبان مادري ام چاپ نكرده ام؛چرا؟!….نمي دانم!
سطح تحصیلات: کارشناسی
رشته تحصیلی: زبان فرانسه
محل تحصیل: مشهد
حرفه
شغل: كارمند- روزنامه نگاري-نويسندگي صداوسيما
محل کار: دانشگاه فردوسي مشهد – روزنامه شهرآرا مشهد
مهارتها: بهعبارتی؛ شاعري، نويسندگي و روزنامه نگاري
علایق
علایق: كتاب/موسيقي/فرهنگ ايراني وكردي/روزنامه نگاري/طبيعت بويژه كوه
سیاسی/اجتماعی: استقلال و آزادي / جمهوري انساني
کتابهای مورد علاقه: آثارهدايت/ديوان حافظ وخيام/شاهنامه/ادبيات فرانسه و روس
فیلمها و سریالها: آثار مرحوم حاتمي و ميرباقري و فرهادي و….
موسیقی مورد علاقه: موسيقي بخشي هاي شمال خراسان بويژه دوتار كردي
ورزشهای مورد علاقه: كشتي باچوخه/فوتبال
1
برای زنان و زیبایی مظلوم تاریخ
نان خانگی
در هالهی معطری از دخترانگی
از کوچه میگذشت پُر از نازدانگی
با انتشار پرتوی از زلف، در نسیم
لبریز رازهای ظریف زنانگی
میرفت و در دوسوی خیابان، تبسمش
گل مینشاند بر لب یک رودخانگی
تکرار موج، در دل مردان کشیده بود
تصویر پُر تلاطمی از جاودانگی
میرفت و عطر زندگی انگار میوزید
از لابهلای بقچهای از نان خانگی
از آن کلوچههای هوسناک شیرمال
آورده بود با خودش از کودکانگی
آن لحظههای خوب، در آن قرمز غروب
سرشار بود از هیجان و دوگانگی؛
پایین شهر، مردم در خواب مانده را
در کوچه کشته بود، غم بیترانگی
بالای شهر، زندگی از یاد برده بود
او را؛ نشان آخر یک شادمانگی!
**
ناگاه، دست خونی تاریخ خط کشید
با خنجر اسید، بر آن عاشقانگی…
2
رود به یاران و همیشه بیداران.
این روزها همچنان دل و دستم درگیر کوبانی و جنگجویان شیر و آوارگان دلگیر آن شهر است واین چند غزل درهمین حال وهوا. اگر پیشتر آنها را جایی دیده و خواندهاید، برمن ببخشایید.
1-پلنگ مجروح
برای: شهید میرخان
و رییس جمهور همسایهای که همچنان
بیصبرانه منتظراست کوبانی سقوط کند.
مثل یک لاشخور که منتظراست، تا بیفتد غزالی از کوهی
بر لب مرز خیره مینگرد؛ آدمی با دوچشم بیروحی
مرد میدان تُرکتازی وخواب، گرگزادی نشسته در محراب
آرزومند رقص کفتاری است، روی نعش پلنگ مجروحی
نام او را نمیبرم هرگز، شعر من نامگاه پاکان است
بگذارید از حسادت و شرم، له شود زیر بار اندوهی…
گفت: «خواهد شکست کوبانی»،گفت و انگار بردهبود از یاد
این مغولزاده بارها خوردهاست، سیلی از قوم گُرد و نستوهی
**
میرخوانان بیقرار نبرد، زن و مردانی از قبیلهی درد
شهرشان، مانده مثل خونین شهر، بین آدمخوران انبوهی
خستهایم از نگاه خستهی خود، از دل خون و دست بستهی خود
کوه جودی، در انتظار بمان؛ میفرستد خدای من نوحی…
باغ، هرچند دست پاییز است، دلخوشیها اگرچه ناچیز است
دل شاعر به این حماسه خوش است؛ چه شهیدان کُرد بشکوهی
……
2- کوبانی عزیز
با نامت عاشقان جهان درد میکشند
فریاد از این زمانهی نامرد میکشند
نامآوران به نام تو ای شهر بیدفاع
خط روی هرچه واژهی ناورد میکشند
نه این نبرد نیست که در نقشهی جهان
تصویر شهری از همهجا طرد میکشند
یا این که در محاصرهی گرگهای پیر
-آهوی تیر خورده- تو را فرد میکشند…
نام تو را که میشنوند، ایل شرمگین
آه از تنور داغ دلی سرد میکشند
پاییز را به یاد تو شرمنده میکنند
از بس گلوله روی گل زرد میکشند
پس، با زبان شعلهور از تاول تنت
آتش به آن قبیلهی شبگرد میکشند
**
کوبانی، ای ندیدهی نزدیک، کوهها
فریاد از آنچه با تو جهان کرد میکشند
سیگارها جواب غمت را نمیدهند
بر خاکت آسمان و زمین گرد میکشند
…..
3-کنار گریهی کوبانی
اگرچه نیست بهجز مرگ و برگریزان، هیچ
صدا درآمده از سنگ و از عزیزان، هیچ!
به رسم غارت پاییز، نیست غیر از گل
میان بقچهی زرین صبحخیزان، هیچ…
به چشم من همهجا خون و اشک میگذرد
ولی به دیدهی خوشباش بیتمیزان، هیچ
نمانده پای درختان و پشت خندهی باد
به غیر خشخش همسایهای گریزان هیچ…
فرشتههای ترازو بهدست و گنگ جهان!
چه دارد آن کفههای همیشه میزان؟ هیچ
**
به کُرد کوچنشینم بگو زمین خالی است
خوشیم ما که نخوردیم ساغری زان هیچ
کنار گریهی کوبانیات چه میشنوی
به جز ترانهی تکتیر شبستیزان، هیچ؟!
…..
4- آنان نیز
سپر کردند پیران سینهی خود را جوانان نیز
زنان عهد وفا با خون خود بستند، با جان نیز
هجوم قوم آدمخوار بربر بود و عالم دید
که شهری پاشد از دریای خون با چنگ و دندان نیز
چنان دیدم که هرکس قبلهاش درخانهی دل بود
از آن شورآفرینان، عاشقی آموخت، ایمان نیز…
**
روایت کن هلا ای کاتب تاریخ معصومان
که آنان دستشان از تیغ خالی بود، از نان نیز
روایت کن که آن مردان سپر را ننگ میدیدند
نه در بستر که در میدان و روز تیر باران نیز
زنانش، آخرین آیات قرآن، در زمین بودند
ولی این را نفهمیدند، مردان مسلمان نیز!
**
هلا، میراثداران دلیر ترکتازی، هان
شما آتش بیارانید و ما دیدیم، کوبان نیز
شما ساکت نشستید و زنان کُرد جنگیدند
شما هم نام خود را مرد بگذارید، آنان نیز…
برای مظلومیت شهرشهیدکوبانی
تلخ
این لحظهها نام تو مثل ناسزایی تلخ
پا میگذارد بر لبانم با صدایی تلخ
نام تو وقتی از دهانم میزند بیرون
هر بیت من پُر میشود از واژههایی تلخ
نام تو، یعنی در نگاه مردمی بیدرد
رخ میدهد خیلی طبیعی، ماجرایی تلخ
نام تو کوبانی است، نامی زنده در آتش
جایی برای گریهی ققنوس، جایی تلخ
نام تو یعنی ردپای بوسه و باروت
جاریاست مثل بوی باران در هوایی تلخ
فریاد کن درد غریبی را که در تاریخ
هرگز ندید این قوم، غیر از آشنایی تلخ
شوق رهایی کُردها را میکشد هر بار
تا فرصتی شیرین و شاید خونبهایی تلخ
تا کی برای بندگانی خسته از زنجیر
این زندگی را تلخ میخواهد، خدایی تلخ؟
**
درد دلم را شعر هم درمان نخواهد کرد
این درد آدمخوار میخواهد، دوایی تلخ
در بی شرابی قند هم زهر است درکامم
بر من چگونه بگذرد این عصر و چایی تلخ؟!