محمد جوکار
محمد جوکار ، متولد اول فروردین 1341 در شهرستان دورود ( پایتخت طبیعت ایران) ، متاهلم ، دو فرزند دختر و یک فرزند پسر دارم و به همسرم و فرزندانم عشق می ورزم.
تحصیلاتم لیسانس مدیریت صنعتی است و مدت ده سال مدیر منابع انسانی شرکت سیمان دورود بوده ام و در حال حاضر به فعالیت مشاوره اداری و طراحی سیستمهای اداری و طبقه بندی مشاغل واحدهای صنعتی اشتغال دارم .
ر مدت فعالیت ادبی ام تلاش نموده ام که در اکثر قالبهای شعری توانایی ام را بیازمایم ، غزل ، قطعه ، چهارپاره ، مثنوی ، دوبیتی ، زلال ، نیمایی و سپید از جمله قالبهایی است که تاکنون به آنها ممارست داشته ام اما غزل را بیشتر می پسندم .
اولین شعری که سرودم شعری نیمایی بود بنام ” مادرم واژه ای از جنس خدا ” .
به همه ی بزرگان شعر و ادب پارسی از آغاز تاکنون ، عشق میورزم ، اما با آثار بزرگانی همچون مولانا ، سعدی ، حافظ ، صائب تبریزی ، وحشی بافقی ، خیام و شهریار و نیز اخوان ثالث ، نیما و سپهری و ابتهاج بیشتر انس و الفت یافته ام.
بیشترین اوقاتم را به مطالعه و تدبر و تعمق در آثار ارزشمند شعرای معاصر میگذرانم و نیز درحال حاضر در انجمن مثنوی پژوهان سیمرغ شهرستان دورود و پاتوق ادبی شاعران دورود فعالیت می نمایم .
دو نمونه از آخرین اشعارم :
==================
اشک قلم
از ابتدا که حضرت غم آفریده شد
انسان برای رنج و الم آفریده شد
دل همنشین ناله ی شبگیر شد ، گرفت
اما زبان نداشت ، قلم آفریده شد
تاوان سیب وسوسه ، آغاز دلهره
بغض حوا چکیده و نم آفریده شد !
حوا نماد عشق زمینی نماند و باز
معشوقه ای بنام صنم ، آفریده شد
زیبای خفته ، تا كه به خواب طلسم رفت
تلفیق راز و ناز و ستم ، آفریده شد
آغاز عشق و قصه ی دلدادگی و درد
با خشت خشت قلعه ی بم آفریده شد
طوفان وزید و قسمت ما موج هاي مرگ
کشتی نوح و چوبِ بلم آفریده شد
شاید برای جمعه ی دلگیر بي كسي
ترکیب مرگ آور ِ سم ، آفریده شد
هنگام آفرینش شاعر ، غروب بود
دل ، همزبان نداشت ، قلم آفریده شد
محمد جوکار “یاس خیال” 1396.04.21
==========
آخرین آواز قو
کسی در شهر ما ، اشک شقایق را نمی فهمد
صدای ” آی آدمها”ی عاشق را نمی فهمد
میان های و هوی کوچه های قرن دلتنگی
الفبای سکوت پشت هق هق را نمی فهمد
کسی معنای هذیان های باران خورده ی شبها
و طعم حسرت و آیینه ی دق را نمی فهمد
و رنج یک قناری از غروب ساقه هایی که
شده تسلیم باد ناموافق را نمی فهمد
و زخم ضربه ی شلاق طوفان های دلشوره
که مانده بر تن رنجور قایق را نمی فهمد
کسی جاپای اشک کوچه را در سرفه ی کشدار
و تکرار تپش های دقایق را نمی فهمد
کسی که در “خیال یاس” من ، اندوه پاشیده
شکوه اشک سرشار از حقایق را نمی فهمد
سرود گنگ قو ، پیچیده در خاموشی مهتاب
کسی تنهایی یک قوی عاشق را نمی فهمد
محمد جوکار “یاس خیال” 1396.02.31