مهست یا رخ آن آفتاب مهر افزای

مــهـســت یـا رخ آن آفــتــاب مــهـر افــزایشـبــسـت یـا خــم آن طـره قـمـر فـرســایمـرا مـگـوی کـه دل در کــمـنـد او مـفــکــنبــدان نـگـار پــریـچـه…

مــهـســت یـا رخ آن آفــتــاب مــهـر افــزای شـبــسـت یـا خــم آن طـره قـمـر فـرســای
مـرا مـگـوی کـه دل در کــمـنـد او مـفــکــن بــدان نـگـار پــریـچـهـره گـو کـه دل مـربــای
چـه سود کان مه محـمل نشین نمی گوید که بـیش ازین مخروش ای درای هرزه درای
مـرا بـزلـف تـو رایـسـت از آنـکـه طـوطـی را گـمـان مـبـر کـه بـهنـدوسـتـان نـبـاشـد رای
نوای نغمه چنگم چه سود چون همه شب خــیـال زلـف تــوام چــنـگ مـی زنـد در نـای
بــبــوی زلـف ســیـاهـت بــبــاد دادم عـمـر مرا کـه گـفـت کـه بـنشـین و بـاد میپـیمـای
اگـر چـه عـمـر مـنی ای شـب سـیه بـگـذر و گـر چـه جـان منی ای مه دو هفـتـه بـرای
چـو روشنست که عمر این همه نمی پـاید مـرا چـو عـمـرعـزیـزی تـو نـیـز بـیـش مـپـای
خـوشـا بـفـصـل بـهاران فـتـاده وقت صـبـوح نــوای پــرده ســرا در هــوای پــرده ســرای
اگـر خــروش بــرآرد چــو بــلـبــلـان خـواجــو چه غم خورد گل سوری ز مرغ نغمه سرای
ز شـور شـکـر شـعـرم نـوای عـشـق زنـنـد بـه بـوسـتـان سـخـن طـوطـیان شـکر خـای

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج