باغ آیینه، فروغ فرخزاد

ماهی

من فکر می کنم هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ:احساس می کنم در بدترین دقایق این شام

ادامه مطلب »

کیفر

در این جا چار زندان است به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره

ادامه مطلب »

بر سنگفرش

یاران ناشناخته ام چون اختران سوخته چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد که گفتی دیگر، زمین، همیشه، شبی بی

ادامه مطلب »

باران

آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم در آستانه پر نیلوفر، که به آسمان بارانی می اندیشیدو آنگاه بانوی

ادامه مطلب »

شبانه1

شب، تار شب، بیدار شب، سرشار است. زیباتر شبی برای مردن.آسمان را بگو از الماس ستارگانش خنجری به من دهد.شب،

ادامه مطلب »

اصرار

خسته شکسته و دلبسته من هستم من هستم من هستماز این فریاد تا آن فریاد سکوتی نشسته است.لب بسته در

ادامه مطلب »

دو شبح

ریشه در خاک ریشه در آب ریشه در فریادشب از ارواح سکوت سرشار است . و دست هائی که ارواح

ادامه مطلب »