سراب، هوشنگ ابتهاج

آنا

صبح می خندد و باغ از نفس گرم بهار می گشاید مژه و می شکند مستی خواب آسمان تافته در

ادامه مطلب »

سراب

عمری به سر دویدم در جست وجوی یار جز دسترس به وصل اویم آرزو نبود دادم در این هوس دل

ادامه مطلب »

شبتاب

در زیر سایه روشن مهتاب خوابنک در دامن سکوت شبی خسته و خموش آهسته گام می گذرد شاعری به راه

ادامه مطلب »