کیومرث مرادی
کیومرث مرادی
غزل بزرگ نشو! کودکانهها خواباند
کلاغ قصه و شعر و ترانهها خوباند
غزل! بزرگ شوی از شمال میپرسی
از آنچه را که نداری سؤال میپرسی
لجوج کوچک بابا! ترانهات زیباست
طنین قهقهی کودکانهات زیباست
تو را به درد چه؟ از تب نگو و تاب بخور
به روی صندلیات باش و آفتاب بخور
نخواه تا کبوتر به لانهاش برسد
کلاغ آخر قصه به خانهاش برسد
خدا دعای تو را مستجاب خواهد کرد
تمام کودکیات را کتاب خواهد کرد
من این طرف دلم از حال ابر تنگتر است
به این طرف ننگر! آن طرف قشنگتر است
در آسمان تو رنگین کمان زیبایی است
هوای نمنم بارانیاش تماشایی است
شکوفه از تن سبز درختها، ریزان
بهار از لب گلهای سرخ، آویزان
ببین چقدر شبِ آسمان تو زیباست!
ببین چگونه زمین و زمان تو زیباست!
برو برای ستاره بخوان کتابات، را!
به نوک ماه قشنگاش ببند، تابات را!
برو برای پرستوی باغ لانه بساز!
برو برای پریهای خواب خانه بساز!
برو خیال کن امشب که پادشاه تویی!
به حوض خانه بفهمان به جای ماه تویی!
بگو که برف زمستان سرد امروزم
برای کوه و بیابان، لباس میدوزم
غزل! به جان عروسک بزرگهات که شکست
تو و عروسک و دنیای کوچکات خوب است
2
اجازه داد معلم، که از عمو بنویسم
دو بار آب، من از روی دست او بنویسم
عمو که دست ندارد که آب را بنگارد
مگر ز روی دو چشمش، دو تا سبو بنویسم
تراش خورده دو دستاش، قلمتر از قلم من
دو آبشار ز خون را من از چه رو بنویسم؟
اجازه داد معلم، مداد را نتراشم
که تیزتر نشود تا که از گلو بنویسم
اجازه داد از این پس که دستهای عمو را
به لفظ آب بخوانم، به لحن جو بنویسم
ولی چگونه بخواند، گلوی بغض گرفته؟
مگر به لال بگریم، به های و هو بنویسم
3
قاپید کیف دستی زن را، «جواد، جیم»
بعدن فرار کرد از آنجا جواد، جیم
ترسیده بود، خانم «زهرای جیم، نون»
اما نه مثل سارق شبها –جواد، جیم-
زهرا ولی چه گم شده بودش؟ دو بسته پول …
یک شانه و یک آینه، اما جواد، جیم
خود ناپدید شد، نه که باید بگویم آب
-آبی میان وسعت دریا جواد، جیم-
خانم دوباره کیف خرید و دوباره پول …
اما چه رفت بر سرِ آقا جواد، جیم؟
گفتند: رفته است شبی زندگی کند
با پولهای خانم زهرا جواد، جیم
4
دکتر سلام! روح و تنام درد میکند چشمم، دلم، لبم، بدنم درد میکند
ذوق سرودنم، کلمات نوشتنم دکتر! تمام خویشتنم درد میکند
احساس شاعرانگیام، تیر میکشد حال و هوای پر زدنم درد میکند
دکتر! نگفتههای زیادی است در دلم لب وا که میکنم سخنم درد میکند
میخواستم که لال بمانم، به جان تو دیدم سکوت در دهنم درد میکند |
5
زیبایی بلوط و کنارند برگها
پیراهن درختِ انارند، برگها
مثل کبوتر و همه گنجشکهای باغ
بر شانههای شاخه سوارند، برگها
گرم قشنگ کردن باغاند و با نسیم
تا نیمههای شب، سر کارند برگها
حالا چه رفته بر سر آنها که جز به باد
کاری به کار باغ ندارند برگها؟
حالا چرا کماند، که هر روز میشود
تعداد خویش را بشمارند، برگها؟
دل واپسم! به باغ بگو ای نسیم صبح!
خود را به بادها نسپارند، برگها
از قول من بگو به درختان که بیش از این
سر به سر خزان نگذارند، برگها
میترسم از رسیدن پاییز و اینکه چون
اشک از دو چشم شاخه ببارند، برگها
با اینکه رفتهاند به تاراج بادها
باز از خدا سپاسگزارند، برگها
چون قول داده است به آنها که باز هم
پیراهن درخت انارند، برگها
حالا به خط خویش چنین مشق کردهاند:
چشم انتظار فصل بهارند، برگها