گالیا توانگر
گالیا توانگر متولد 1359 بوشهر. در حال حاضر ساکن تهران بوده و به حرفه روزنامه نگاری مشغول است . تحصیلات کارشناسی ارشد تاریخ ایران می باشد. از سال های نوجوانی مشغول به نوشتن داستان کوتاه شده است و در سال های دانشجویی شعر سرودن را آغاز کرد ه است.
تالیفات:
داستان- خاطره « جادوگر قلب من سلام» نشر مجنون 1384
مجموعه شعر «زیرپوستم زنی سرباز مخفی ست» نشر مایا 1394
مجموعه داستان «روزهای گل اناری باغ» نشر بهاران 1395
مجموعه شعر« صبح از دهان گنجشک» نشربهاران 1396
مرگ صبح ها در تاکسی
کنارم می نشیند
به دفتر روزنامه می آید
پشت کامپیوتر
خبرهایی
از چیزهایی که
هر روز از دنیا کم می شود
تایپ می کند
مرگ از تنهایی
به من پناه آورده
از ازدحام خبرهای ناخوشی دنیا…
از مجموعه «زیر پوستم زنی سرباز مخفی ست» نشرمایا 94/گالیا توانگر
شرابی موهایم را که نوش کنی
راز قهوه چشمانم را که گوش کنی
زیر پوست نازک کِرِم زده ام
زنی سرباز از جنگ های صلیبی با گرگ های دنیا
به خانه بر می گردد
جوشانده ای دَم می کنم
تمام درد سرهای دنیا آرام بگیرند
هر شامگاه طپانچه رهایی را روی شقیقه ام می چکانم
سربازی خلاص شده
به دیدن عشقش می رود!
از مجموعه «زیر پوستم زنی سرباز مخفی ست» نشرمایا 94/گالیا توانگر
اتاقکی بین راهیم
هر کامیونی که رد می شود
درد مرا با خالکوبی اش
به سوی تو می آورد
اولین چراغ های شهر تو
مهتاب جاده من
تو،ستاره ای لابه لای سرونازها
سلام بهار نارنجم
از مجموعه «زیر پوستم زنی سرباز مخفی ست» نشر مایا 94/گالیا توانگر
دوستت دارم را
گریه می کنم
دوستت ندارم را
لبخند می زنم
شعبده بازها
ازهر کلاهی کبوتر
درمی آورند
از مجموعه «صبح از دهان گنجشک» نشر بهاران 96/گالیا توانگر
بهار پشت این دکمه هاست
بگذار دکمه ها را باز کنم
تنهایی هم دل دارد
می خواهد چلچله شود
از مجموعه «صبح از دهان گنجشک» نشر بهاران 96/گالیا توانگر
راه آهن
روی نیمکتی می نشینم
وازهر مسافری که بوی جنوب می دهد،
حال تو را می پرسم.
دلم برای گل های کاغذی،
شرجی بوسه ها
تنگ است؛
دلم باروتی از ترس است.
نکند با قطار قبلی آمده باشی
دست گلت را جا گذاشته باشی،
در بساط کودکی
وشرجی بوسه هایت را…
نکند سربازی باشی
وهیچگاه برای ماندن
باز نگردی؟
از مجموعه «صبح از دهان گنجشک» نشر بهاران 96/گالیا توانگر
دو دکمه مشکی براق،
چشمانم
دامنی ازپیراهن هفت سالگی،
پوشیده بر اندامم
تکه ای کاموای سرخ،
لب هایم
به زنی در آینه سلام می دهم
پاهایش را از بهشت بیرون گذاشته
مرا در آغوش می گیرد
دسته ای از موهای خرمایی اش را
به عروسکی شبیه من
کوک می زند
چقدر شبیه مادرم شده ام!
از مجموعه «صبح از دهان گنجشک» نشر بهاران 96/گالیا توانگر