درباره غزل (محمدرضا سنگری)
موضوع : دربارهغزلاز :آقاي محمدرضا سنگری
اشاره:
در عرصه شعر انقلاب، غزل را بايد لنگرگاه و قيامت شعر ناميد، چرا كه سرودهها و سرايندگان آنها پس از عبور از حاشية قالبهايي چون رباعي، دوبيتي، مثنوي و … بر ساحل غزل پهلو گرفتند و درست همچون قيامت كه آرامشگاه همة تكاپو و كوششهاست. 1 غزل، آرامشگاه و سرانجامِ عمدة حركتهاي شعري انقلاب به شمار ميآيد و اگر غزل در مفهوم گستردهاش ـ نه توجه به فرم و شكل خاص ـ ديده شود حضور غزل و روح غزل را در تمام سرودهها اعم از نيمايي و سپيد تا قالبهاي كلاسيك همچون مثنوي و رباعي و دوبيتي نيز ميتوان يافت.
اگر به تعريف غزل ـ رها از شكل و قالب ـ اكتفا كنيم، بايد گفت سرودههاي انقلاب در همين قلمروِ شفاف و آفتابي قدم ميزنند و به دليلي حضور فرهنگ ايمان، شهادت و عرفان، نبض تمام سرودههاـ با اندكي تسامحـ جز پژواك عشق و عرفان چيز ديگري نيست.
البته اين تنها سرنوشت شعر انقلاب نيست كه شعر كلاسيك فارسي نيز سرنوشتي چنين داشته است و غزل، فرجام خوش سلوك شعري ماست و اگر امكان آمارگيري دقيق در شعر شاعران ردة اول و دوم شعر فارسي بود، روشن ميشد كه حرف اول و آخر را غزل زده است.
در آينده نيز ميتوان پيشبيني كرد كه غزل همچنان ميداندار و يكهتاز عرصة شعر فارسي باشد، چرا كه روح زندگي، عشق است و اين حديثِ شيرينِ مكرر را از هر زبان كه ميشنوي نامكرر است.
اگر بپذيريم كه غزل اسيري رهاشده از بند قصيده است و آغاز قصايد و قصايد آغازين با تغزل درآميخته بود و سرانجام در گسستني ميمون، غزل از قصيده جدا گرديد و سپس رها و مستقل در هوايي تازه تنفس كرد، بايد بپذيريم كه نه تنها، سرانجامِ سرودنها به غزل ميرسد كه سرآغاز سرودن نيز غزل بوده است.
همانگونه كه پيشتر اشاره شد، به دليل نظامنايافتگي تقسيمبندي شعر در ادب كلاسيك، تعريف غزل بر مبناي «شكل» نادرست و نارواست، چرا كه نام همه قالبهاي شعري، به استثناي غزل و قصيده، بر مبناي شكل است (مانند دوبيتي، مثنوي، مستزاد، ترجيعبند و …)؛ اما نامگذاري غزل و قصيده بر مبناي محتوا و درونمايه شعري است. از نظرگاه شكل، غزل، قصيده و حتي قطعه، تفاوت بارزي با هم ندارند (البته قطعه مصرع) و از نظر درونمايه همان مضاميني را كه در غزل مييابيم در مثنوي، رباعي، دوبيتي و … نيز ميتوان يافت. پس ميتوان گفت روح غزل در تمام قالبهاي شعر فارسي دميده شده و به آنها حيات و جاني تازه بخشيده است.
اگر قرار باشد ويژگيهاي عام را براي غزل برشماريم، چند ويژگي زير از همه شاخصتر و برجستهترند:
1ـ آيينة عواطف و تأثير و تأثرهاي دروني
از احساسات سطحي و زودگذر، تا عواطف و احساسات ژرف و ريشهدار انساني، همه و همه در آيينة غزل بازتاب و تجلي داشتهاند. غزل، ترجمان عشقهاي زودگذر و سطحي تا سوز و گدازهاي عميق عاشقانه و عارفانه بوده است.
اين نكته گفتني است كه عشق در هيچ قالبي به اندازة غزل بيان و عرضه نشده است.
همه جلوههاي احساسي و عاطفي انسان، همچون خشم و نفرت، سوگ و اندوه، غربت و تنهايي، حتي دردها و شكوههاي اجتماعي و سياسي، مجال غزل را مناسبترين و فراخترين يافته و از آن بهره گرفتهاند.
2ـ لطافت و نرمي زبان، بيان و واژگان
غزل، جلوهگاه احساسات عارفانه و عاشقانه بوده و هست و عواطف شاعرانه، با عبور از صافي ذهن و ضمير، زبان، بيان و واژگان نرمآهنگ و لطيف را همراه ميآورند به همين دليل، لحن غزل از ديرباز تا به امروز، عمدتاً نرم و ملايم است، از اينرو، بسياري از غزلها، در وزنهاي نرم سروده شدهاند. 2 البته در عصر مشروطه، رويكرد شعرـ از جمله غزلـ به مسائل اجتماعي و سياسي، استفاده از واژگان و تركيبات ديگر را باعث شد كه اندكي خشونت چاشني غزل گرديد و در عصر انقلاب، به ويژه سالهاي دفاع مقدس، درآميختن غزل و حماسه آهنگ ديگري به غزل بخشيد كه با فضاي متعارف غزل، تفاوت داشت. 3
3ـگسستگي در روساخت و پيوستگي در ژرفساخت
شايد، تنوع و تحول «حال» شاعرانه و كشف و شهودها، كه در حوزه هيچ شعري همچون غزل، بروز و ظهور ندارد، عامل «گسستگي ظاهري» غزل باشد. اين است كه در نخستين نگاه، ابيات غزل را مجموعهاي پريشان مييابيم يا ابياتي كه ظاهراً هر كدام سوز و سازي جداگانه دارند اما با اندكي تأمل و ژرفبيني، رشتهاي پنهان در مجموعة غزل را ميتوان يافت كه دست هر بيت را در دست ديگري مينهد و در «پيوندي» خجسته و فرخنده، ساختاري شكوهمند و شيرين را پي ميريزد. در غزلهاي سبك هندي، اين پيوستگي كمرنگتر است. در بخشي از غزلهاي شاعران بزرگ، گاه زبان روايي ميتوان يافت كه خود به خود نوعي پيوستگي در مجموعة غزل را به همراه ميآورد. مثلاً در غزلهايي همچون «دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند» و «دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند»، پيوندي محسوس و ملموس به دليل زبان روايي ديده ميشود.
در سرودههاي عصر انقلاب و سالهاي دفاع مقدس ويژگي روايي در غزل، بافتي يكدست و پيوندي آشكار ميان ابيات ايجاد ميكند و اين حوزه به دليل بسامد بالا، نوعي تفاوت با غزل گذشته را نمايان ميسازد.
4ـ بيپيرايگي و رهايي از تكلف
احساسات آني و عواطف بيواسطه، تصنع را از كلام ميگيرند. خاقاني شاعر تصويرها و توصيفهاي پيچيده كه گستره و تبحر علمي او همراه با توان شاعرانه، سرودههايش را دشوار و ديرياب ساخته است، در سرودههايي كه سوز و تأثر درون را از مرگ فرزندش رشيدالدين نشان ميدهد، به دليل بيتكلفي و بيواسطگي در بيان عواطف، زبان و بياني روشنتر و شفافتر مييابد. غزل، جلوهگاه زلال درون شاعر است به همين دليل بهندرت عرصة فضلفروشي، تكلف و پيچيدگي شده است. اين نكته را نبايد با پيچيدگي و دشواري شعر و غزل شاعران سبك هندي، به ويژه بيدل، اشتباه گرفت، چرا كه دشواري غزل بيدل، عمدتاً ويژگي زباني اوست تا تكلفي شاعرانه از نوع آنچه كه در قصيده ديده ميشود.
5ـعرصه اجمال نه تفصيل
غزل هر چند عميقترين، بلندترين و اساسيترين عواطف و دغدغههاي انساني را در خويش نمايانده است، اما به دليل كوتاه بودن، فرصتي مناسب براي طرح ابعاد و زواياي گوناگون انديشة انساني نيست. در غزل كمتر ميتوان از تمثيل، حكايت و قصه مدد گرفت. همين امر باعث شده است كه شاعران، قالبهاي ديگرـ بهويژه مثنويـ را براي توضيح، بسط و طرح انديشة خويش برگزينند.
6ـ تأثيرگذاري و پايايي در ذهن و ضمير
به دليل محتوا و درونمايهاي كه با احساسات عميق و ماندگار انسان پيوند دارد و همچنين آهنگ و موسيقي لطيف، غزل بيش از ديگر سرودهها با حافظهها گره ميخورد. به همين دليل حافظة مردمي و نيز حافظة خود شاعران با غزل بيش از ديگر قالبها انس و الفت دارد. تكبيتهاي ماندگار در حافظة مردم جامعة ما كه عمدتاً در فرهنگ رانندگان و جادهها ديده ميشود نيز برگرفته از غزلهاست.
كاركرد و گسترة غزل
هر چند روح غزل، «عشق» است و از ديرباز تا به امروز در هيچ قالبي به اندازه غزل، عشق و جلوههاي آن چهره ننموده است، اما در گذر زمان، همچون ديگر قالبها، رنگ و بوي ديگر يافته و عرصة طرح همه موضوعات و مسائل انساني شده است. عرفان، سياست، آموزش، طرب، غم، عشق زميني و آسماني و همة اضلاع و ابعاد حيات در آيينه غزل خودنمايي كردهاند. حتي «عشق» گاه نرم و رام و گاه سركش و آشوبگر، گاه رند و زيرك و زماني صاف و صميمي و ساده، به غزل سر زده است و در اين ميدان فراخ سوز و ساز و ناز و نياز آورده است.
حافظ كه حافظه شعري ماست و پهلوان گذشته، هنوز و هميشه در عرصة غزل، گاه عاشقانه، گاه عارفانه و گاه تركيبي از هر دو را آورده است و در آميزهاي شگفت همه را به شگفتي و حيرت كشانده است. گاه نيز با طنزي ويژه، قلندرانه و بيپروا، به نقد صوفيان متظاهر و زاهدان ريايي پرداخته است؛ شيوهاي كه بعدها در غزل عصر مشروطه و بيداري ـ اما نه در افق والا و متعالي غزل حافظـ تصويري از جامعه آشفته و بيداد رفته بر شاعر و غير شاعر را ترسيم كرد. اگر بگوييم غزل، فراگيرترين قالب و عرصه طرح اجمالي همه مسائل انساني بوده است سخني به گزاف نگفتهايم. همين است كه غزل در خلوت و جلوت همدم مردم ما بوده و هست و هرگز كهنگي و فرسودگي در آن راه نيافته و امروز نيز بيش از همة قالبهاي شعري مورد اقبال و استقبال است.
ويژگيهاي غزل معاصر
به دشواري ميتوان در غزل معاصر، خصوصيتي را يافت كه در غزل گذشته از آن نمونه و نشانهاي يافت نشود. تنها بسامد بالا و غلبة برخي ويژگيهاست كه غزل معاصر را از غزل ديروز جدا ميكند. براي تحليل بهتر و دقيقتر غزل عصر انقلاب و به طور خاص غزل پايداري (دفاع مقدس)، بازيافت و تحليل ويژگيهاي غزل پيش از انقلاب بايسته و لازم است. از بارزترين خصوصيات غزل قبل از انقلاب ويژگيهاي زير را ميتوان برشمرد:
الف: ويژگيهاي محتوايي و دروني
1ـ غلبه عشق زميني و سطحي
چندين دهه، غزل همچون عرصههاي ديگر شعري مانند چهارپاره، نوسرودهها، مثنويها، رباعيها و عرصههاي نثر بهويژه رمانها و نمايشنامهها سرشار از فضاهاي سطحي و حتي بيان عريان و بيپرده مسائل جنسي بود. در شعر برخي از شاعران تغزلي، بيپرده و بيپروا، زواياي پنهان عشقهاي صوري بازنموده ميشد. حتي برخي زنان شاعر نيز از بيان صريح احساسات جنسي پروا نداشتند.
2ـ يأس و بدبيني شديد فلسفي و روحي
فضاي بسته و خفقانآلود رژيم ستمشاهي، حاكميت جو پليسي، سركوب حركتهاي سياسي و مبارزاتي، زندان و شكنجه وحشتناك ساواك، بريدگي و يأس از مردم و در كنار آن، نفوذ و رسوخ فلسفة كافكا، آلبركامو، سال بلو و … در ميان نسل روشنفكر، سرودههاي قبل از انقلاب اسلامي را آكنده از يأس و بدبيني ساخته بود. بسامد بالاي كلماتي چون اسير، ديوار، زندان، زمستان و … گواه اينگونه انديشيدن است. جالب توجه است كه بخشي از مجموعههاي شعري اين دوره، نامي بر پيشاني دارند كه به روشني نشان اين تاريكبيني و بنبستانگاري است. شعر شاعران نوگرا در غزل معاصر هر چند قبل از انقلاب در برهههايي به مبارزه دعوت ميكنند، اما از يأس و بدبيني فلسفي و اجتماعي نيز خالي نيست.
3ـ تحقير، تمسخر و گاه توهين به ارزشها و نمادهاي ديني و مذهبي
اين ويژگي در داستانها نمود بيشتري دارد. داستاننويساني چون صادق هدايت، سيد محمدعلي جمالزاده، جلال آل احمد (در دورههاي قبل از تحول و گاه پس از آن) و در شعر، عمده شاعران غير مذهبي، با گرايشهاي روشنفكرانه يا چپ ضد مذهبي (مانند ماركسيست)، جلوهها و مظاهر مذهبي را به باد استهزا و تخطئه ميگرفتند. سرودههاي كفرآلود، نه تنها در حوزه غزل كه در ديگر حوزههاـ به ويژه نوسرودههاـ نيز در اين دوره چشمگير و رايج است. در سرودههاي مهدي اخوانثالث، نادر نادرپور، احمد شاملو و نصرت رحماني مصاديق بارزي از اينگونه سرودن را ميتوان ديد.
4 ـ مرگستايي و آرزوي مرگ
بازتاب طبيعي انديشه پوچانگاري در ميان نويسندگان و شاعران پس از مشروطه را در هيئت خودكشي به روشني ميتوان يافت. تقي رفعت و صادق هدايت دست به خودكشي زدند و چند تن از شاعران در زندان و بيرون از آن اقدام به خودكشي ميكنند. مرگستايي، سايه بر سرودهها افكنده است و شاعر، مرگي زودرس را فرياد ميزند و بر بخت بد خويش نفرين ميفرستد كه بايد ناز اجل را كشيد!
اگر اين آرزوي مرگ را با آرزوي مرگ در عرفان و سپس در فرهنگ شهادت در اسلام مقايسه كنيم، تفاوت افق فكري و روحي شاعران اين دوره را با عارفان شاعر در خواهيم يافت. گله از بخت و سرنوشت و بد گفتن به زمين و زمان، چاشني سرودههاي مرگستاست كه شرايط اجتماعي و سياسي سهم مهمي در اين نوع سرودن دارند.
5 ـ شكوه از زمانه و مردم
شاعران عصر مشروطه، معترض، تندخو، بدبين و حساساند. با كوچكترين ناروايي اجتماعي پرخاش ميكنند و گاه با كاستيها و ضعفهايي كه در فرهنگ، انديشه و رفتار مردم ميبينند، بيپروا بدانان ميتازند. اين ويژگي را در سرودههاي شاعران دهة 30 تا 50 نيز ميبينيم. جامعه آشوبزده و در فقر فرو رفته كه به دليل حاكميت نظام استبدادي به بيداد تن سپرده و سرانجام آن را سرشار از چاپلوسي، رياكاري با افقهاي مبهم و مهآلود نموده است، شاعر را به عكسالعمل وا ميدارد. چهرة نخستين اين فضا، يأسسرايي و نوميدي شاعر است اما چهره ديگر، تاختن به مردم، تحقير مردم و ناسزا گفتن به مردم است.
در سالهاي 30 تا 50 بيان نمادين و رمزگونه ـ به دليل خفقان و اختناق ـ در شعر رشد كرد و در شعر شاعران همين نمادها، دامنگير مردم نيز شد و شاعر، مردم را به مردگان بيتحرك، كرمهاي خوكرده به لجنزار، تنديسهاي خاموش، تنسپردگان به شب و … معرفي كرد.
درست در همين هنگامه است كه نگاههاي روشن و دورنگر، مردم را باور ميكنند و توان پنهان در وجود مردم را كه همچون آتشفشاني منتظر شرارهافشاني و انقلاب است، ميبينند و مييابند و از آن بهره ميگيرند. در اين ميان، چهرة بينشمند و بزرگ عصر ماـ حضرت امام خميني(ره)ـ بيش از ديگران با نگاه «مردمشناس» به تهييج، ساماندهي و حركت اين موج آماده و خروشان انديشيد و سرانجام نيز موفق شد بزرگترين انقلاب ديني روزگار ما را رقم زند.
ب: ويژگيهاي ساختاري و بيروني
از نظرگاه ساختار و قالب، حادثه چنداني را در غزل شاهد نيستيم؛ جز بهرهگيري از وزنهاي بلند و تجربههايي در بهرهگيري از واژههاي نو و زير و بم وزن براي القاي بهتر مفهوم و درونمايه شعر، كه جدا از اين ويژگي چشمگير و قابل اعتنا، ويژگيهاي شاخص ديگري را در غزل اين دوره نمييابيم.
ويژگيهاي غزل انقلاب و دفاع مقدس
هر چند سالهاي آغازين انقلاب، غزل تا اندازهاي غريب و فراموششده ميماند و از سرودههاي نيمايي، قصيده، رباعي و دوبيتي بيش از ديگر قالبها بهره گرفته ميشود، اما در دهه شصت چندين جريان در غزل ايجاد ميشود كه هر كدام طيفي از شاعران را در پي خود ميكشاند و تأثيراتي گذرا يا ژرف در جريان شعر اين دوره بر جاي ميگذارد. ويژگيهاي غزل اين دوره عمدتاً عبارتاند از:
1ـ درآميختن «عرفان» و «حماسه» در غزل
فضاي حماسه، فضاي نبرد و ستيز و خون و مرگ است. در چنين فضايي صدايي جز چكاچك شمشيرها و صفير تيرها و نعرة مردان جنگي را نبايد شنيد. اندوه نيزـ البته اندوهي حماسيـ گاه پس از مرگ پهلوانان ديده ميشود كه به مقتضاي فضاي حماسه، رنگ و بوي تغزلي به خود نميگيرد.
فضاي غزل ـ برخلاف حماسه ـ فضايي نرم و غنايي است؛ فضاي تأملهاي دروني، سير در انفس، ستايش زيباييها و عظمتهاي درون و بيرون و به هر حال متفاوت با حماسه.
شرايط سالهاي جنگ و تلفيق دو ويژگي لطافت روح و صلابت حركات، در شعر نيز نمود پيدا كرد و غزل ظرف مناسبي شد تا اين فرصت شكوهمند را به نمايش بگذارد. حق تقدم در اين راه از آن نصرالله مرداني شاعر نامآشناي كازروني است.
«مرداني» با بهرهگيري از اسطورههاي پهلواني شاهنامه، مضامين حماسي عاشورا و تركيب و تلفيق اين دو و استفاده از واژگان درشتناك همراه با واژگان غزل، در القاي فضا و فرهنگ جبهه كوشيد و غزلي را رقم زد كه در روزهاي حادثه و حماسه نقشي بزرگ در پويايي و ترسيم جريان جنگ و دفاع مقدس داشت. سروده مشهور:
از خوان خون گذشتند صبح ظفر سواران پيغام فتح دارند آن سوي جبهه ياران معرف اين ويژگي غزل است. در غزل زير تمام ويژگيهايي را كه برشمرديم ميتوان ديد. تصويرهاي مكرر، نمادها و اسطورهها مانند كاوه، منيژه، جادوگر، بيژن و … غزل را با حماسه درآميخته است.
در اين سروده، روح غزل با روح حماسه درآميخته است و تركيبهايي نو چون چريك باد، كاوه بهار، امير ابر، منيژه جادوگر نسيم، يك كهكشان ستارة ميخك و … به شعر حال و هوايي خاص بخشيده است.
ميآيد از ديار بهاران سپاه گل
بر سر نهاده دختر صحرا كلاه گل
با جنبش دلاور جنگل، چريك باد
در خون كشد به بيشة شب پادشاه گل
آرد دوباره رايت خونين به اهتزاز
بر گور لالههاي جوان دادخواه گل
با بانگ پُرطنين ظفر، كاوة بهار
فرمان «داد» آورد از بارگاه گل
طبل نبرد ميزند امشب امير ابر
دارد سر ستيز مگر با سپاه گل
همخوابه در حصار چمن با صبا شدن
در دادگاه حادثه باشد گناه گل
درياب اي منيژه جادوگر نسيم
با سحر عشق بيژن شبنم ز چاه گل
يك كهكشان ستاره ميخك شكفته است
در آسمان سبز به اطراف ماه گل
دست كريم ابر برافشانده بيشمار
الماسهاي روشن باران به راه گل
بيدار مانده چشم من آن سوي شب هنوز
در انتظار آمدنت اي پگاه گل
نصرالله مرداني
در سالهاي پس از دفاع مقدس نيز ميتوان سرودههايي از اين دست يافت. هر چند فضاي ديروزين نيست، اما آتش نهفته در خاكستر قلبها، بروز و ظهوري به رنگ و روشني ديروز دارد. لعابي از حماسه با اندوهناكي غزل در هم آميخته و تلفيق حماسه و غزل را باعث شده است:
هلا رهاشده در باد پير تنهاگرد غريبوارة شبهاي بيستارة سرد
به شانههاي ستبرت عقيق زخم كه ماند
كدام حادثهات بال و پر شكست اي مرد؟
كدام واقعه در خود خراب كرده تو را
كدام صاعقه آتش به خرمنت آورد
تو آن تناور سرسبز آن حكايت سرخ
تو اين شكستة دلتنگ اين ترانة زرد
سمند سركشت آن سوي دشتهاي غرور
تفنگ خاليات آواز ميدهد با درد
به ياد آر شكوه قبيلهات را باز
ببين شقاوت نامردمان چه با او كرد
به پاي خيز و به ياد تمام يارانت
كه نيستند ز خاك ستم بر آور گرد
سيروس اسدي
2 ـ رسوخ و سيطره فرهنگ شيعي
گذشته از مفاهيم اصول اسلامي چون: جهاد، شهادت، ايثار، هجرت، ايمان، نيايش، نماز و ... مفاهيم خاص فرهنگ شيعي به ويژه «عاشورا»، «كربلا»، «حضرت زهرا (س)» و عنصر مهم «انتظار»، در سرودههاي دفاع مقدس فراوان ديده ميشود. سه موضوع اساسي عاشورا4، انتظار و حضرت زهرا (س)، پشتوانه و درونماية بسياري از سرودههاست، كه دليل فراواني كاربرد اين مضامين، وفور اين تعبيرات و رواج اين فرهنگ در جبهههاست. عاشورا و كربلا، آرمان و ايمان رزمندگان است و مفهوم شهادت و پاكبازي، بيتداعي كربلا و الگوهاي عاشورا ممكن و ميسر نيست. انتظار موعود، جريان ساري و جاري در زمزمهها و موضوع تابلونوشتهها و پيشانيبندهاست و نام مبارك حضرت زهرا (س)، نامي است كه كليد و رمز پيروزيها و نام عملياتهاي بزرگ جبهه است.
اگر مجموعة غزلهاي موعوديه، زهراييه و عاشورايي در دهه شصت و نيمه اول دهه هفتاد جمعآوري شود، خود چندين دفتر خواهد شد. در اين سرودهها نگاه تازه به عاشورا، 4 انتظار و مظلوميت زهرا (س)، ملموس و محسوس است.
نمونهاي از اين سرودهها كه موضوع دفاع مقدس (جبهه، شهادت، ايثار، صبوري و...) در آن ديده ميشود، زاويه نگاه، نحوه برخورد و حضور و وفور سه مسئله محوري را نشان ميدهد.
بيا وگرنه در اين انتظار خواهم مرد
اگر كه بيتو بيايد بهار خواهم مرد
محسن حسنزاده ليلهكوهي
جرس به وادي خورشيد ميكشاندمان
كه اين چنين لب چاووش نور خواندمان...
به چوب نيزه اگر سر برفت باكي نيست
كه سعي عشق چنين سرخ ميدواندمان
حسين اسرافيلي/گل، غزل، گلوله/ صص37 ـ 38
آه... اي همنشين اين محفل، همنشينانتان كجا رفتند
از گلوي پرندگان سبز، بوي شعر و شعور ميآيد
بوي عطر نجيب آلاله، بوي سيب و شهادت و قرآن
بوي پرواز، بوي عاشورا، بوي عصر ظهور ميآيد
سيد مرتضي كراماتي/ شقايقهاي اروند/ ص 235
روزي هزار مرتبه تا مرگ ميرويم
روزي هزار مرتبه تكرار ميشويم
فردا دوباره صبح ميآيد از اين مسير
چشمانتظار لحظه ديدار ميشويم
سلمان هراتي/ غزل معاصر ايران/ ص 300
آقاترين! سكوت مرا غرق نور كن
از سمت اين خزان سترون عبور كن...
ميترسم از شبي كه به دجال رو كنيم
آقا! تو را قسم به شهيدان، ظهور كن
منيژه درتوميان/ شعر جوان/صص 67 و 68
وقتي به خواب شقايق، خون شهيدي شتك زد
يك لاله در پشت اين باغ، خود را به سنگ محك زد
يك لالهـ يعني دل منـ در خون خود، غوطه ميخورد
وقتي كه دست غريبي، سيلي به روي فدك زد!...
عبدالرحيم سعيديراد/ جمهوري اسلامي 15/5/76
فرهنگ عاشورا ـ همانگونه كه پيشتر گفته شدـ در تمام ابعاد و جلوههاي خويش در شعر دفاع مقدس چهره مينمايد. تموج حماسه، تبلور پيام، آهنگ سوگ، درد، معرفت، محبت و عشق كه هر يك جلوهاي از منشور شكوهمند عاشورايند خود را در سرودهها مينمايانند. در غزلها و ديگر قالبهاي شعري به شيوه گذشتگان، تنها به سوگ، اندوه و مصايب كربلا اشارت نميشود. اشاره به اسوههاي عاشورا، پاكبازي، ايمان، بصيرت و عشقبازي در آن هنگامة بيبديل تاريخي تصويري بايستهتر از كربلا را به نمايش ميگذارد و چون جامعه با عاشورا زندگي ميكند و جبههها آيينة روشن كربلايند، شاعر عينيت كربلا را مرور ميكند و خود، گاه در متن حادثه به ترسيم امروز جبهههاي حماسه و خون و پيوند آن با ديروز كربلاي حسيني ميپردازد و وجوه مشترك آنها را در شعر توصيف ميكند.
3 ـ درآميختن غزل و قصيده
عمده غزلهايي كه در آنها وصف شهيد، شهادت، جبهههاي نبرد، ايثار و پاكبازي مردم، صبوري مادران و خانوادههاي شهيدداده، آزادگان و ... است در حقيقت نوعي قصيده به شمار ميآيند، چرا كه شاعر از همان آغاز «قصد توصيف و ستايش» دارد. اما سيطره روح غزل بر سروده، شعر را ميان غزل و قصيده قرار ميدهد. همين است كه در قرار دادن برخي از اين سرودهها در مجموعة غزل يا قصيده دچار ترديد ميشويم. مثلاً در اين سروده از خانم سپيده كاشاني، شعر به قصد ستايش و توصيف آغاز ميشود اما بعد رنگ و بوي غزل مييابد:
برادر مبارزم، زمزمه كن بهار را
بچين ز شاخة يقين، ميوة انتظار را
بهار شد، بهار شد، وطن چو لالهزار شد
تا كه شمارد اين همه، لالة بيشمار را
به خون رقم زدند تا قصة روزگار من
بخوان، بخوان ز دفترم شوكت اين تبار را
هيمة عشق را شرر، از نفس دعا بزن
موجزنان برو برو، ببر به سر قرار را ...
اين سرودهها هرگز يادآور توصيفهاي دروغين و بيبنيادي نيست كه شاعر خود باور نداشته باشد. شاعر در بهت و شگفتي، شاهد و ناظر عظمتهاست و گويي گريز و گزيري از ستودن ندارد.
4 ـ اعتراض و دلتنگي
شاعران انقلاب، رفاهزدگي، فرصتطلبي، بيتفاوتي و عافيتطلبي را در سرودههاي خويش به باد انتقاد ميگيرند و نگراني خويش را از كمرنگ شدن ارزشها يا فراموشي و دهنكجي نسبت به دستاوردهاي خون مقدس شهيدان ابراز ميدارند. اوج اين نوع سرودن و اعتراض و دلتنگي در سالهاي 64 تا 68 است و بعدها نيز به صورت ملايم و آرام با شيبي نرم ادامه مييابد. اين نوع سرودن تقريباً در سالهاي پاياني دهه هفتاد رو به افول مينهد. در سرودههاي سلمان هراتي، قيصر امينپور، حسن حسيني، عليرضا قزوه، سيد ضياءالدين شفيعي، محمدحسين جعفريان، عبدالجبار كاكايي و ... در قالبهاي گوناگون شعري، اين ويژگي را ميتوان يافت. نمونههاي زير گوياي اين دلتنگي و احساس شاعرانهاند:
دسته گلها دستهدسته ميروند از يادها
شمع روشن كردهاي در رهگذار بادها؟
سخت گُمناميد اما، اي شقايقسيرتان
كيسه ميدوزند با نام شما، شيادها!
عليرضا قزوه
امروز شايد بايد از خون گلو خورد
نان شرف از سفرههاي آرزو خورد
بوي ريا پر كرده ذهن دستها را
اي كاش ميشد جرعهاي بيرنگ و بو خورد...
شايد تمام حرفم اين باشد جماعت
حق شما را كاخهاي روبهرو خورد
سيد ضياءالدين شفيعي
5 ـ نگراني و دلواپسي نسبت به خويش (خود متهم كردن)
نظارة شهيداني كه بر تخت روان دستها و با سوگ، سوز و صبوري بدرقه ميشوند و حضور عاشقان و پاكبازان نوجواني كه در جبههها حماسه ميآفرينند، شاعران را به درنگ در خويش ميكشد، تا خود را با رزمندگان اندازه بگيرند و فاصله خود تا آنان را دريابند. در چنين شرايطي شعر، فريادي است كه شاعر بر سر خويش ميكشد. اين خود متهم كردن در نوسرودهها نيز فراوان ديده ميشود. سلمان هراتي، قيصر امينپور، عليرضا قزوه، محمدرضا عبدالملكيان، سيد ضياءالدين شفيعي، حسين اسرافيلي، ساعد باقري و بسياري ديگر از شاعران در سرودههاي خويش اين نهيب و فرياد را هماره بر سر خويش ميكشند و اندوهناك و نگرانِ ماندن و رسوب خويشاند.
چه زنم لاف رفاقت، نه غمم چون غم توست
نه از آن گرمدلي هيچ نشاني است مرا
گو بسوزد تنة خشك مرا غم، كه به كف
برگ و باري نبود دير زماني است مرا
ساعد باقري
در اين بهار شكوفايي، كسي به فكر شكفتن نيست
دل من است كه واماندهست، دل من است كه از من نيست
شكسته بالترينم من، شكسته، خسته همينم من
همين كه هيچ در او شوقي، به پر كشيدن و رفتن نيست
چه شد كه در شب خاموشي، ز گردباد فراموشي
ميان كوچة دلهامان، چراغ عاطفه روشن نيست
عليرضا قروه
اي كتيبة شكيب، مرد روز ناگريز
اي تمام لحظههات شعرهاي دلپذير...
دست و پا جدا شدي، پر زدي، رها شدي
واي من، اسير دل، واي اين دل اسير
ابوالقاسم حسيني (ژرفا)
اين بيان ارجمند شاعرانه، نشان ادراك عميق شاعر و احساس زلال، صميمي و دردمندانه اوست، كه در مقاطعي خاص ـ و شاخص از يادها و حادثههاي دفاع مقدس ـ نمود بيشتري دارد. حضور و وفور اين نوع سرودن در موقعيتهاي زير چشمگيرتر بوده و هست:
1ـ تشييع پيكر پاك شهيدان
2ـ پيروزيهاي غرورآفرين رزمندگان در جبههها
3ـ بازگشت پيكر مفقودالاثرها
4ـ بازگشت آزادگان به وطن پس از سالها اسارت و تحمل سختي
5ـ تجليل و تكريم بسيج و بسيجيـ به ويژه در هفته بسيج و سالگرد دفاع مقدس
در مجموع، غزل دفاع مقدس، چه در سالهاي دفاع مقدس و چه پس از آن قدرتمندترين، فراگيرترين و درخشانترين بخش شعر دفاع مقدس و در يك نگاه كليتر، شعر انقلاب اسلامي به شمار ميآيد. غزل در اين دوران برخلاف ديگر قالبها كه گاه با اقبال و گاه عدم اقبال مواجه شدهاند ـ يا مانند رباعي و دوبيتي كه در دورهاي خاص درخشيده و پس رها شدهاند _ در همه سالها، عرصه طبعآزمايي و قدرتنمايي شاعران بوده است. هر چند، مجموعههايي موفق از غزل انقلاب، توسط شاعران فراهم آمده است. 5 اما به دليل استواري، پختگي و درخشش اين قالب، ميتوان سرودههايي برتر در اين قالب را ارائه داد. لذا هيچ سرودهاي همچون غزل، آيينه شعر انقلاب و دفاع مقدس نيست.
نمونههاي غزل دفاع مقدس
تو را صدا زدم
و داد زد بيا به سمت بادها
اگر نماندهاي در انجمادها
و بعد از آن هميشه اشكهاي سرخ
كه سبز شد به چشم گريهزادها
نشستم و فقط تو را صدا زدم
تو را، در ازدحام جيغ و دادها
همين كه شد، تمام زخمهاي من
به وسعت هجوم انتقادها
نگاه تا هميشه عاشقانهام
اسير شد به قاب عكس يادها
تو رفتهاي و روشنايي دلت
هنوز مانده در مسير بادها
محسن احمدي
بيبادبان
دلم رفت تا بيكران رو به دريا
به آن وسعت بينشان رو به دريا
دلم رفت و رفتند دريادلاني
شبي كاروان كاروان رو به دريا
سرازير شد جويباري ز چشمم
به دنبالت اي مهربان رو به دريا
تو آيينهاي، آفتابيتريني
تو تصويري از آسمان رو به دريا
نمييابم از آشنايان نشاني
كه رفتند بيبادبان رو به دريا
محمدتقي احمدي
سرنوشت سبز
به خاطر ميسپارم اسمتان را، اسمهاي آسماني را
زمين طاقت ندارد چرخش اين چشمهاي كهكشاني را
كجا بوديد تا امروز؟ اي امروز و فرداي شما آبي
كه دارد سرنوشت سبزتان را، هجرت رنگين كماني را
پلاكي بود و ديگر هيچ سهم انتظار چشمهاي تو
چه ميكردم نميديدم اگر اين آفتاب ناگهاني را
بپرسيد از همين تنها درخت بي بر و برگم ـ دلم ـ تا باز
بگويد من چه كردم بيشما اين روز و شبهاي خزاني را
آدرس مطلب:
://www.iricap.com/magentry.asp?id=4697
بخش نقد ادبی | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو
برچسب ها: نقد شعر, نقد داستان, نقد ادبی