1
مانده ام از رفتنت سر در گریبان همچنان !
تو شدی آرام و من هستم پریشان همچنان !
تو شدی آزاد و رفتی در پی دنیای خود
من ولی در گوشه ی تاریک زندان همچنان !
شد تمام شهرها آباد غیر از شهر من !
مانده بعد از جنگ هم با خاک یکسان همچنان !
چاره ی بیماری مزمن به غیر از صبر چیست؟
درد من گویا ندارد بی تو درمان همچنان !
وقت طوفان هرکسی در سرپناهی می خزد !
من ولی بی چتر ماندم زیر باران همچنان !
شب شد و هرکس به سمت خانه ی خود می رود
من ولی در کوچه های شهر ویلان همچنان !
2