يک زوج در اوايل 60 سالگي ، در يک رستوران کوچيک رمانتيک سي و پنجمين سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن .
ناگهان يک پري کوچولوِ قشنگ سر ميزشون ظاهر شد و گفت : چون شما زوجي اينچنين مثال زدني هستين و درتمام اين مدت به هم وفادارموندين ، هر کدومتون مي تونين يک آرزو بکنين .
خانم گفت : اووووووووووووووووه ! من مي خوام به همراه همسر عزيزم ، دور دنيا سفر کنم .
پري چوب جادووييش رو تکون داد و ………… ……
اجي مجي لا ترجي
دو تا بليط براي خطوط مسافربري جديد و شيک در دستش ظاهر شد .
حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فکر کرد و گفت:
خب ، اين خيلي رمانتيکه ولي چنين موقعيتي فقط يک بار در زندگي آدم اتفاق مي افته ، بنابراين ، خيلي متاسفم عزيزم ولي آرزوي من اينه که همسري 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم .
خانم و پري واقعا نا اميد شده بودن ولي آرزو ، آرزوه ديگه !!!
پري چوب جادوييش و چرخوند و………
اجي مجي لا ترجي
و آقا 92 ساله شد !
پيام اخلاقي اين داستان
مردها شايد موجودات ناسپاسي باشن ، ولي پريها ………… . همشون مونث هستن
نویسنده : مهدی صادقیان
بخش داستان کوتاه | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو