فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 اردیبهشت 1403

اسماعیل محمد پور

تصویر تست
تصویر تست

اسماعیل محمد پور

 اسماعیل محمدپو ر – 1358 لاهیجان

تحصیلات : مهندسی منابع طبیعی(گرایش شیلات)
کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی(گرایش ادبیات مقاومت)-دانشگاه شاهد

آثار منتشر شده :

تمام سهم من/شعر
1385-حرف نو
اجازه هاي بي جواب/شعر
1385-صرير
قطاري از جمهوري شهريور/
شعر/1386-حرف نو
مسافران رشت – اورشليم/شعر
1386-حرف نو
شبيه اسماعيل/ شعر
1387-سوره مهر
اين شعرها ادامه باران است/شعر/ 1387-تكا
سطرها و حاشيه هاي هميشه/مقاله ونقد ادبي/ 1387- ايليا
شلیکم کن پیش از آنکه باروتم نم بکشد/مقاله و نقد ادبی/1389-حرف نو

1

 

بدون شرح
 

دل بیهده بستیم….

هرچند گذشتند از این شهر، امیران

خالی نشد این معرکه از خیل دلیران

چندی نشنیدیم به جز زخم زبانی

سطری ننوشتند به تدبیر، دبیران

با خون دل آمیخت و از سوز جگر بود

هر لقمه که خوردند و نخوردند فقیران

ماییم و سرِ دار، سکوت حسنک­ها

ماییم و تماشای سر سبز وزیران

«از خون جوانان وطن لاله دمیده»*

آغشته به خون من و تو پرچم ایران

افسوس و صد افسوس از این رنگ­پذیری

داد از غم بی­رنگیِ نیرنگ­پذیران

در روز عطش، زخم حسینی نچشیدند

گفتند اگر از شام غریبان اسیران

ما روزه گرفتیم ولی مار به دوشان

خوردند جوانان و رسیدند به پیران

در شعبده­شان هم خبر از دسته گلی نیست

دل بیهده بستیم به این معرکه­گیران

 

*مصرعی معروف عارف قزوینی

 

 2

 

ای نسیمی که می وزد با تو عطر میقات مسجد تنعیم

شور اردیبهشت آوردی، با خود از صبح «اَحسنِ تقویم»

 ای نسیمی که در تو پیچیده است نفحات دَمِ مسیحایی

آتش صبح-خیزِ ابراهیم، کلمات شکوهمند کلیم

 ای نسیمی که با تو آمده است خُنَکای بهشتی زمزم

چه خبر از «مقام اسماعیل»؟ چه خبر از« مقام ابراهیم»؟

 این منم – زحمت سری بر تن- چشم و گوش و زبان، همه بی «من»

بی سر و پا تر از همیشه ی خویش، ذرّه ذرّه سوی تو می آییم

 «جمع» بزم و صبوح و انگوری، «ضرب» در بی نهایتِ شوری

همه چیز از تو می شود«منها»، همه چیز از تو می شود«تقسیم»

 «که یکی هست و هیچ نیست جز او…وَحدهُ لا اِلهَ الّا هوُ…»

همه تهلیل گوی در تکبیر، همه لبّیک گوی در تعظیم

 نغمه ی «ذلک الکتاب» به گوش، شکّ «لا ریبَ فیه»شد خاموش

هفت دور جنون گذشت اما، نه «الف» فهم شد، نه «لام» و «میم»

 3

 

وقت ظهور
 

وقت ظهور

تا کی اسیر بیش و کمِ آب و نان شویم

وقتش رسیده است کمی مهربان شویم

وقتش رسیده است که حالی دگر شویم

وقتش رسیده است که رو راست تر شویم

وقتش رسیده است بگوییم کیستیم

ما لایق بهار ظهور تو نیستیم

ما را هراس نیست ز طوفان انتظار

ما اهل غیبتیم ولی وقت کارزار

کشتی شکسته گان همه پهلو گرفته اند

دیگر همه به غیبت تو خو گرفته اند

این شهر امن نیست برای تو ، چاره کن!

جایی که دور باشی از این جا اجاره کن!

جایی که گرم شور و شر خانه نیستند

مردم به فکر سوخت و یارانه نیستند

جایی که اهل درد زیاد است جای توست

آن جا که شیرمرد زیاد است جای توست

نه شهر ما که محتسبش نانِ نام خوار

مفتی و دزد و شحنه و صوفی ، حرام خوار

جایی که رنگ پیر و جوانش لعاب نیست

جایی که در پیاده رو اَش بی حجاب نیست

نه شهر ما که چشم چرانند مردمش

نه شهر ما که بنده ی نانند مردمش

جایی که اختلاس و ربا و قمار نیست

جایی که حرف سکّه و نفت و دلار نیست

نه شهر ما که هر یک از آن یک دروغ تر

صف های آش از صف ندبه ،شلوغ تر

شهری که گم شدند همه پشت نام خویش

شمشیر می کشند به روی امام خویش

بازی گرفته اند همه محکمات را

سب می کنند اهل نماز و زکات را

در روضه اند و بعدِ «علی وای وایِ» خود

خون می کنند بر جگر مقتدای خود

این جا که چشم محتسب و شحنه ، هیز شد

این شهر مدتی ست که رجّاله خیز شد

مردان بدر ، مدعیان جمل شدند

اهل عمل ، دریغ که اهل دغل شدند

باور نمی کنم که از این جا گذر کنی

با این همه گناه به ما هم نظر کنی

باور نمی کنم که به ما آب و نان دهی

وقت ظهور لحظه ای ما را امان دهی

یک بار اسم کوچک ما را صدا کنی

وقت ظهور گوشه ی چشمی به ما کنی

نه! پیش از این ولایت ما بی خدا نبود

دامان زُهد این همه پتیاره زا نبود

نه!پیش ازاین بهشت خدا بار عام داشت

درس و دعا و منبر شیخ احترام داشت

میزان ،حدیث بود و رسول و کتاب بود

بقّال بی سواد هم اهل حساب بود

وقتش رسیده است که حالی دگر شویم

وقتش رسیده است که روراست تر شویم

وقتش رسیده است بگوییم کیستیم

ما لایق بهار ظهور تو نیستیم

هر وقت داغ و درد یکی شد؛ظهور کن!

وقتی که حرف مرد یکی شد؛ظهور کن!