فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 اردیبهشت 1403

اطهر سید موسوی

تصویر تست
تصویر تست

اطهر سید موسوی

 

مشخصات فردی
نام:اطهر سید موسوی
تاریخ تولد:5 بهمن 1357
محل سکونت:ایران – مشهد
تحصیلات
سطح تحصیلات:کارشناسی
رشته تحصیلی:علوم تربیتی
محل تحصیل:دانشگاه فردوسی مشهد
حرفه
شغل:مربی ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
 

 

1

براي رضا بروسان 

 

“اين جنس از كلمه ” را نمي شناسم …

 

تو با حركت آرام انگشتانت

 

جنس كلمه را لمس مي كني

 

ونشان مي دهي

 

كه از كتان پيراهنت به تو نزديك تر است

 

دريغا از كتاني كه در كفن پيچيد ….

 2

 

كاش دست آموز مهرباني ات شوم…

 

تا از تو دور ننشينم

 

ردپاي شكارچيان روي برف

 

كارخانه هاي خز را رونق مي دهد

 

من صداي تورا شنيده ام

 

وقتي پوست درختان را نوازش مي كني

 

بخار دهانت

 

شال گردن مهرباني مي خواهد…

 

كاش مرا بين اين

 

كاج هاي كوتاه ببيني

 

و برايم سوت بزني …

 3

به چشمانت هرگز اين گمان نداشتم

 

كه جنگلي را به آتش كشد…

 

پاييز خشك را جرقه اي كافي است

 

 

مي دانستم نبايد كنار آتش اين اجاق گرم شوم

 

نبايد به خورشيد نگاه كنم

 

 

اما به جرقه اي كوچك

 

هرگز اين گمانم نبود …

 

 4

همه تقصیر این سقف است

 

که روی مرز بندی اتاق ها سرپوش گذاشته …

 

 

وشاید هم تقصیر این کمدهای دور از هم 

 

که سالهاست

 

دامن لباسهایمان را لای قفل خود گرفتار کرده اند

 

تا بوی کهنه ادکلن و عرق را نفس بکشیم

 

 

عشق که تقصیری ندارد

 

می خواهد هوایی تازه کند

 

دوراز مرز این اتاق ها

 

و اصرار قفل های سمج

 

 بگذار دامن لباسم پاره شود …

 5

 

طوفان سياه بود و غنچه را سوزاند ،وقتي انگشت به حلقه گوشواره اش

 

 برد .طوفان سياه بود و پيش از اين پهلوي ياسي را خم كرد ،

 

  كه ساقه اش تا بهشت بالا مي رفت و

 

 به صاعقه اي فرق سبز ترين سرو را شكافت . طوفان هنوز مي وزد ،

 

 هر سال ، چشم هايمان را مي سوزاند

 

و لباسهايمان را سياه مي كند ….

 

بعداز ظهر تلخي است ! هستي ، نگران و مبهوت ، چشم دوخته

 

، به  بياباني كه در آن باد مي وزد ، بادي  سياه و بي پروا !

 

 شانه هاي جهان از بار اندوه خم شده  و خورشيد همين كه

 

 چشمهاي  سرخ و ملتهبش را بر هم مي نهد ترديد مي كند كه

 

  دوباره فردا  چشم بر تباهي دنيا بگشايد!!!

 

فرات شرمنده و سر به زير،  بر آبروي ريخته اش مي گريد

 

 و بيابا ن  زير شلاقهاي سياه باد در خويش مي پيچد .

 

  صحرا سراسر آتش است !

 

پرنده هاي كوچك را گريز گاهي بايد ! و دامن تو امن ترين آشيانه

 

 پرنده ها ست زينب ! اي درخت صبور  ! ضربه هاي تبر را دوام بياور !

 

 تا پرنده هاي كوچك  بي پناه نمانند .  درخت مهربانم !  مي دانم

 

!مي دانم ،سبزي اين برگها ازسرخي  خون آب خورده 

 

! و ريشه هايت را آتش بين در و ديوار سوزانده ! اما اگر چه

 

 با بال سوخته ،  پرنده ها ، هنوز پرواز مي كنند  !

 

 پس  سرد ي و سياهي طوفان را  ، طاقت بياور! 

 

صحرا  تاريك  است و  پرنده اي ترسان  راه آشيانه را گم كرده.

 

 اما… اما با هوهوي باد صدايي  آشنا مي آيد !!

 

 صداي قرآن است ! كه از  فراز نيزه

،

 پرنده ها ي متفرق را ، فرا مي خواند.

 

شب رسيده   و پيشاني آسمان تب كرده است  

 

. ماه هذيان مي گويد. او به ظهرديروز فكر مي كند

 

  و ماهي كه زيباتر از اوبر ساحل فرات  طلوع كرد . حالا ديگر

 

  هيچ پرنده  اي به آسمان شب   نگاه هم نمي كند و همه با  ياد  ماه قبيله 

 

، در  جرز و مد اشكهايشان شناورند .

 

اندوه زينب را مرهمي نيست امشب ! چه شام غريبي است !

 

 چه شب سنگيني !

 

شيهه ذوالجناح را تاب بياورد يا ناله  كودكان را ! مويه رباب را آرام كند يا

 

 بر تب سجاد مرهم شود ! سربر آسمان  برد ، قرآن بر نيزه مي بيند.

 

  پيشاني بر زمين نهد بوي گلوي اصغر،  بي تابش مي كند

 

. آه اگر دست معجزه ات بر سينه زينب نبود از خويش رفته بود امشب !

 

دست مهربانش همه را آرام مي كند . كودكان را مي خواباندو مادران را

 

 تسلا مي دهد . 

 

 خود تنها مي نشيند و هم نوا با قرآن بر فراز نيزه  ، قرآن مي خواند ….

 

 6

شعر۱ 

در دستهايت چيست  ؟

 

                        

 گفتي :  اين تركه شلاق نيست

 

 

كه مرغان را مي چراند بر چمنزار هاي خوشبختي

 

 

حالا

 

 

 بايد بر تخم  مرغ هاي درشت خانگي آرام گيرم

 

 

 

يا زير تركه هاي ترد

 

 

با گوشواره هاي خونين زيبا شوم …

  

 

شعر۲

 

 

 

به دل انگيزي صبحي فكر كن

 

 

كه سبزه خاكت  هوا را مطبوع كند

 

 

اگر اين سنگهاي پي در پي

 

 

به اين دل نبندند

 

 كي آمده اي

 

كي رفته اي

 

و بگذارند

 

از عبورت صبح دل انگيز بماند

 

 

                                             شعر۳

به هرزه مي جود

 

 كلامي كنار خيابان

 

مردي كه نمي داند

 

 تا صبح در آغوش كلمات گريسته ام .