فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 4 اردیبهشت 1403

الناز عباسی

تصویر تست
تصویر تست

الناز عباسی

الناز عباسی
متولد 1360
شهر اصفهان

فعالیت ادبی:
از سال 1394در کارگاه آکادمی عریانیسم در مکتب اصالت کلمه .

1

فراشعر « زنی از جنس شب»

مهتاب روشن پرفروغی هستم …!

خاکستر نگاهت
تن پوش داغِ پلک هایم،
و صدایت
آوار موزون
ثانیه هایی است
که خودم را پیله ای از بی کسی تنیده می شوم…

-«راوی؟»

-« به تکرار خواهش به جستجو‌..»

-«تو را کجا بازیابم
که لحظه ای
بال های هراس
در جغرافیای اندامم نیاسایند»
-«و چکامه های بغض آلود را،
حنجره ام؛
بوسه گاه نباشد…»

-«بگذار محدوده ی دردناک
شعرهایم
حوالی اندام
درمانگر تو باشد
و لب هایت مرهمی
آرامش بخش برای آشوب وجودم..»

? ?

وقتی که آسمانِ رفتنت سرخ پوشیده
و هرم نفس هایت می سوزاند
طاقت گنجشک ها را..

-«بهای بال ها؟»

-«پریدن بود »

-«پاها»

-« جهیدن»
?
شور اندکی
دستان تو را نشانه رفته
و عطشی سوزان،
لحظه به لحظه عمیق تر..

-«جانت که به زبانت برسد
میان بزاقِ رو به اتمام ناله ای می شود
و بر آخرین جنبنده ی
رو به مرگ دهان کجی …»

تمام متن روایتگر معشوقه ای مهاجر است..

-«چشم بربستم بر تمام
اتفاق ها
بال گشوم برای در آغوش کشیدن آسمان»

-«باید ته مانده ی عشقم را
میان همین پوره های ابر
پنهان می داشتم
و قول می گرفتم
که مبادا میان هر بغض کبود،
قطره ای خیانت کند به امانتم»

-«باید واپسین نگاهم را
به زمین می دوختم ،و از بیشه زارها می بریدم ؛»

…..
و سفر
این تراژدی غم انگیز
برای آنکه
به کوچ می اندیشد
شروع تازه ای ست برای رهایی از افکاری
همیشه مُسری
همیشه مسموم…//

-«تراوش منولوگ های.. »

-«اتفاقی که باران را
در چشم هایم گسیل ساخته است٬
از گره ابرهایی دامن گرفته
که پشت پلک هایم
بساط غم پهن کرده اند…»

? ?

فلسفه ی گره را می دانند
انگشتانم…
از روزی
که با انگشتان تو آشنا شده اند
فاصله ها را پشت پنجره ها
با انتظار
آشتی داده اند…

خطوط برجسته ای که زیر انگشتانم می لغزند
نوشته هایی بریل هستند
که نام تو را برای نگاه /خاموشم/
هجی می کنند
و بغض ابرکی بازیگوش
به بازی گرفته قطرات لجوجِ
به زیر پلک های مرا…

?

مینی روایتی از زبان خودش:

-«اشتیاقی که« راوی» دارد برای بیان
احوالم,
خورشید نیز دارد
برای شکافتن اِنزوایم..

در استخوانم حل می شود
و ذوب می شود قشای پولکینی
که سلول ها را به تکثیر وا داشته

ذرات نور
پرده ای می شوند
که الماس ها را درخشنده تر پدیدار می شوند
و رقصی که بی اراده ولوله انداخته
در مردمک هایم ،
وجد آور است…
چشمانی که تاریکی را بلعیده اند
و خاطرات روشنی سوزن سوزن می شود
در هر کات از امروزترین پلان های دیروزم…»

2
تشنه می مانم
به اولین بارش بوسه
از ابر دهانت
و نشئه به شراب نفس هایت…

اینگونه که
از آینه ها
برودت نگاهت سَر می رود
و حسرت تاجگذاری انگشتانت
غبطه را میان
حواس گیسوانم سر می بُرّد

3
حوالی شعرهایم ،
لابه لای
استعاره و ایهام
بیتوته کرده ای .

همچون پروانه ها
ڪه شفیره های ڪوچڪ شان
را
لابه لای انبوه
حریر برگ ها می پیچند..

4
چه صبحی خواهد شد
اگر میان هیاهوی گنجشک ها

تکه های نام تو
دهان به دهان
نجوا شود…

5
در پی اکتشاف
سرزمینی بی ثانیه
عقربه ها
از مدار ساعت ها
خودشان را کوچ
می شوند٬
تا آونگ طلایی زمان
بر ابعاد پاندول سنگینی کند

6
شبیه جرقه ای کوچک
ذهنم را
با شریان های
عاشقی
پیوند می دهی

و برای دوست داشتنی ابدی
شعله ور می کنی..

الناز_عباسی