فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 فروردین 1403

ایمان اسماعیلی راجی

تصویر تست
ایمان اسماعیلیفرزند غلامحسین ت .ت.1365 محل سکونت مشهد مقدس تحصیلات دیپلم و...

1
از روی مه رخ تو گفتن نمیتوان کرد
وزتاب تار زلفت خفتن نمیتوان کرد

درگلعزارحسنت داری ختن فراوان
دیگرتبسمی برگلشن نمیتوان کرد

گرنورتوبتابد انواربی فروغند
خورشید وماه وکوکب روشن نمیتوان کرد

بی سایه سارسبزت سنبل صفا ندارد
نرگس نمی پسندت سوسن نمیتوان کرد

جز یاد تونخواهم گردد کسی پناهم
تحمیل یاد دیگر برمن نمیتوان کرد

دل برغم فراقت چون کوه استوارست
این داغ را تحمل آهن نمیتوان کرد

ازپا فتاده راجی دیگر نمانده نایی
تامیل تو نخواهد جستن نمیتوان کرد

درکوی نیک نامان ماراگذرندادند
تا خواجه گفته باشد گفتن نمی توان کرد

ایمان_اسماعیلی_راجی
2

اینجا قفس پشت قفس ها بی شمارند
اینجا همه کمبود احساس تو دارند

وقتی که می آیی کسی در فکر تو نیست
درشهرما دل را به غیرت می سپارند

شرمنده از نامردمی ها این غزل ها
شرمندگی هایم مداوم استوارند

کاری ز دست این قلم ها بر نیامد
شاید قلم ها هم به تو میلی ندارند..

#ایمان_اسماعیلی_راجی
3
ای یارکه ای یارکه ای یارکه ای یار
ازغم شده غمگین دل غمدیده ی غمدار

ای عشق که ای عشق که ای عشق که ای عشق
بر سینه زدی چنگ شکستی دل بیمار

مجروح وزمین خورده وزخمی وپریشان
در دام تو افتاده ام اینگونه گرفتار

آخرتوچه بودی که گرفتی همه ی جان
بس نیست دگراینهمه درد وغم وآزار

صدروز نه صدماه به آن شاه که در راه
هرلحظه از او میطلبم وعده ی دیدار

تقدیر و قضاو قدر و حادث و اشکال
افتاد در این ورطه میان من و دلدار

ای مرگ بیا سوی من خسته و رنجور
شاید برسد بوی تو بر پیکر مردار

راجی شده نومید ازین بخت سیه دون
وقت ست رسد از کرم یار براین خوار

4
به لبانت شکرو قند خراسان داری
صورتی پرُ مَثلِ حوری لبنان داری ِ

خم ابروت چو مهتاب هلالی شده و
گیسوانی به تمنای پری یان داری

غمزه ات بانمک و عشوه ی تو معتدل ست
نفسی گرم تر از بر و بیابان داری

جزرومد قدمت ماهیتش دریایی ست
نکند دست طبیعت به گریبان داری!؟

آسمان هم به دو چشم تو پناهنده شده
و زمین بیشتر از ملک سلیمان داری

چه قدَر وصف جمال تو به من می آید
به گمانم به غزل های من ایمان داری

وقتی از عالم ما میگذری دقت کن
چشم حیرت زده از بخل فراوان داری

#ایمان_اسماعیلی_راجی
در زمین حبس شدم میل پریدن دارم
آسمان میطلبد قصد رسیدن دارم

بال وپرسوخته را درد مداوا کم نیست
گله ازمرهم و این طول کشیدن دارم

خاک بامن سرجنگیست که جانم برده
فکر پروازم از حصر بریدن دارم

خسته ازحالوهواییکه نسیمش زخمست
طلب طعم دمی از تو دمیدن دارم

رفته آرام وقرارم رمق ماندن نیست
هوس نام تو از ماه شنیدن دارم

درو دیوار دلم از تو نوشت و به تنم
جامه ای مندرس ازجنس ندیدن دارم

بازهم شعربه یمن قدمت می گویم
و امیدی به دو خط شعرخریدن دارم….
4

در کویری که درد می تابید
شاعری خسته جان قدم می زد

باز درگیربا خودش تا بغض
بین شعرو غزل قلم می زد

گاهی از واژه ها شکایت داشت
گاهی اما سری به غم می زد

چوب حسن صداقتش می خورد
در نگاهش کویر نم می زد

در مسیرش سرابی از آمال
سرنوشتش بر او رقم می زد

چقدر زندگی غم انگیز ست
اینکه هردم دم از کرم می زد

پشت سر سینه اش سپر اما
بوسه بر دامن ستم می زد

شاعری خسته جان که در این حین
خلوتش را غمش به هم می زد

5
دیگرنخواهی دیدبر لبها تبسم را
تابگذرانی از سرت سوء تفاهم را

من توبه کردم بارها ازخوردن سیب
حالاچه فرقی میکندسیب یاگندم را

ازروضه ی رضوان برون شد حیف آدم
ازجرم بی تقصیردارم این تکلم را

اصلا چه معنی داشت تولد،سیر،مردن
وقتی که گوشی نشنود حرف تظلم را

باورندارم این همه سردرگمی را
آرامشی که دردلش دارد تلاطم را

ازدست دررفته نگاه چشم بر راه
تاکی نمی خواهی ببینی درد مردم را

تقدیرمارا می نوشتند و نگفتند
این بنده آیا دوست دارد این ترحم را؟

هرگزنفهمیدم که اصل ماجرا چیست!
یک سیب خوردن اینهمه دارد تألم را؟
#ایمان_اسماعیلی_راجی