فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 اردیبهشت 1403

برده

بوته ی خشکیده ام ز بوسه ی خورشید غنچه ی مرگم که عطر زندگیم نیست بنده ی پیرم که از نهیب حوادث راه رهایی ز دام بندگیم نیست تار پر از ناله ام، به زخمه مک…

بوته ی خشکیده ام ز بوسه ی خورشید
غنچه ی مرگم که عطر زندگیم نیست
بنده ی پیرم که از نهیب حوادث
راه رهایی ز دام بندگیم نیست
تار پر از ناله ام، به زخمه مکوبم
رنجه مدارم ازین شکنجه ، خدا را
برده ی پیرم که برده ام همه بر دوش
ناله کنان ، تخته سنگ های بلا را
ناله ی من رخنه کند به دل سنگ
ناخن من لطمه کی زند به تن کوه
چنگ تهی مانده ام که زخمه ی تقدیر
پر کندم از هزار نغمه ی اندوه
اشک فریبم ، نه اشک شادی و ماتم
اشک گناهم ، نه اشکی پاکی و پرهیز
ای غم شیرین ! مرا به خویش میالای
ای دل غمگین !‌ مرا به خویش میاویز
قطب زمینم که آفتاب نبینم
شام خزانم که جز ملال ندانم
باد سیاهم که چون ز راه درایم
غیر غبارت به دیدگان نشانم
بار خدایا !‌ نشاط زندگیم نیست
گرچه دلم بارها ز مرگ هراسید
ای همه مردم !‌ مرا چنانکه منستم
باز ببینید و باز هم نشناسید

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج