فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 اردیبهشت 1403

جواد جان محمدی

جواد جان محمدی
نگاهی کوتاه و گذرابه زندگی نامه شاعر گرامی جناب آقای جواد جان محمدیجواد جان محمدی از شاعران متولد دهه ی شصت  خورشیدی می باشد:جواد جان محمدی فرزند اسماعیل در سال 1363 خورشیدی در روستاهای جبر ئیل از توابع شهرستان بیجار واقع در استان کردستان به دنیا آمد.مقاطع ابتدایی و راهنمایی را در روستا گذراند وبرای ادامه ی تحصیل به شهرستان بیجار رفت .به خاطر علاقه ای که به شعر و ادبیات  داشت،رشته ی ادبیات و علوم انسانی را انتخاب کرد.مقطع  پیش دانشگاهی را در همدان گذراند و از سال 1383 وارد عرصه ی شعر شدو شعر را در قالب های نیمایی و سپید  ادامه داد هرچند برسایر قالب های شعرکلاسیک نیز مسلط است از سال 1385به همراه مسعود حیدری، وحید جعفری و علی واحد پاک انجمن ادبی شهید آوینی شهرک ولیعصر (عج) بنیان نهادند و چند سالی با رای اعضاء در سمت نائب رئیس  انجمن ادبی شهید آوینی انتخاب و فعالیت ادبی و فرهنگی داشتند.

نمونه اثر:

پشت نگاه ثانیه ها

یک حس غریب

یک اتفاق !

یک راز مبهم نا گشوده

رد پای اشک هایم را

که نبض خاموش دریا را

در سه تار پلک هایم

که بیداری را در انتظار نشسته

می خواند

تا اتفاق با تو بودن

در نگاه آینه تکرار شود.

**

شب مهتابی است

ساحل آرام

حس شاعرانگیم

تخیل را به انزوا کشیده

می رود

تا دورترین دورها

تا جایی که واژه ها

با سکوت تلخی

بیرون از زمان

جایی که هیچ طرحی را به انتظار ننشسته اند

با هیچ حسی نیالوده اند

و با نگاهی سخن نگفته اند

با دشنه ی سپید کاغذها

هم سو شده

طرح زیبای لبخندی را

بر ساحل آرزو ها

نقش گیرند.

****

های مرد صاحب مزرعه

خفته در سایه ی وهم

مترسک

هجوم کلاغ هارا

می خندد

دست هایش آویزان

روی یک پا

لب بر نیلبک باد

نجوای تمسخر دارد

مرد خفته در سایه ی وهم

کلاغ ها می فهمند.

*

من به هذیان شبانه ام

سروده ام

شعر تورا

تا فرود آیی از فواره ی واژه ها

بیایی فراتر از ادراکم

ببینی

چه خیال گونه می سرایمت

توکه از جنس زمینی

به تو ،نقش پری داده خیالم

بیا ای حس آشنای دور من

ماه را اجیر حضورت کرده ام

تا در حوض آبی نگاهت

وارونه تعظیمت کند

آب

حس شاعرانگی دارد

اگر لبخند تورا نقش گیرد

بیا

نمی دانم

کدامین رنگ رنگین کمان است

که حس بودنت را

وقتی که پرسه می زنی

خلوتم را

وقتی که می سرایمت

رنگی کند

**

تنهایی

مردی چنگ در زمان افکند

هنگامی که پایش سست !

و چشمانش خسته بود!

لکه خونی

در صورت آبی آسمان

نشسته بود

عاشق و

سوداگرو

بی پروا

چادر تنهاییش را

در کنار شب

با غرور ماه

شاید خفته بود.

***

می خواهم امشب بمیرم

نه مثل همیشه

خیالگونه

در نفسی کوتاه بمیرم

می خواهم بمیرم

نه در آغوش تردید

نه در باغ بی برگی رویاها

نه در هوای سردو سنگین

زمستان

نه باچشمان خیس و

صورت زرد

نه در زندان مبحوس زبان ها

می خواهم بمیرم

نه از سوزنی نشسته در

لبهای خشکیده نفسها

نه با افسونگر تنهایی شب

می خواهم بمیرم

در نفس آقاقیا

در نخستین ساعت صبح

می خواهم بمیرم

در کنار پنجره زمان

در نخستین نگاه کاج بلند

استوار برقامت سبزه خاطره ها

می خواهم بمیرم در نفس آقاقیا

در نخستین ساعت صبح

جواد جان محمدی