فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 فروردین 1403

حامد حسین خانی

تصویر تست
تصویر تست

حامد حسین خانی

 

حامد حسین خانی
زادسال:1359
دانشجوی دکتری 
زبان وادیبات فارسی
دانشگاه باهنر کرمان
ساکن کرمان
آثار:
1- مرا که برگ شدم
2- یکشنبه صبح
3 بخواب فروردین
4- از این بهشت موازی
5-چالاک چشمهای توام 
6-جستاری در غزل تاثیرگذار امروز(در دست نشر)
7-آخرین آغاز(در دست نشر)
 
1
وصله ی ناجور
 

 

باران که صبح ساده ام را می زند هاشور

 

نزدیک من گل می کنند آن سالهای دور

 

آن سایه روشن ها و گندم سیب های مست

 

آن خال های آفتاب آن قپّه های نور

 

 

امروز در آیینه با خود روبرو هستم

 

آیا منم این ابر؟ این بارانی مغرور؟

 

گاهی گریبان خودم را سخت می گیرم

 

می ترسم از این خویشتن، این وصله ی ناجور!

 

یک سو سکوت واژه ها، یک سو صدای طبل

 

در این نبرد نابرابر می زنم شیپور

 

لشکرکشی های غزل، مثل مغل در من

 

عطار را پیچانده در گیسوی نیشابور

 

هم زخمه می خواهد دلم هم زخم، کاری کن

 

فرقی ندارد، یا بزن سنتور یا ساتور

 

 

چون زیره در شهرِ خود افتادم غریب اما

 

مثل گز کرمانیم، در اصفهان مشهور!

 2

 نام ایران بعد از این بر نقشه ایرانی تر است

 

کوچه های شمس و مولانا چراغانی تر است

 

 جام حافظ، نقشِ رستم را به رقص آورده است

 چون حماسه با تغزّل ها، خراسانی تر است

 

خواجه ی شیراز و باز آوازِ نازِ اصفهان

 لهجه ی خواجو به یاد دوست، کرمانی تر است

 

دشمنی را می توان با دوستی تسخیر کرد

 ماه در شبهای ظلمت خیز، نورانی تر است

 

مِهر، جای دل، درون سینه ی ما می تپد

 چهره ی این سرزمین، با عشق رحمانی تر است

 

 ما به رغم این حریفان، با “ظریفان” خوشتریم

 آسمان شهرمان امروز، “روحانی”تر است

 

3

دو مسافر
به همسفر همیشه ام، همسر مهربانم…

 

 

دو مسافر دو روبرو با هم ، در قطاری پُر از بهار امشب

هیچ کس نیست مثل ما خوشبخت ، در تماشای روزگارامشب

در نگاهت ستاره ها روشن ، در سکوتت اشاره ها خاموش

راهمان کهکشان لبخند است ، خوش به حال من و قطار امشب!

مقصد این مسافران راه است ، مقصد ما فراتر از ماه است

می برم با خودم تو را تا عشق ، روی یک اسب بالدار امشب

ابر های سپید ، خانه ی توست ، « باز باران » پر از ترانه ی توست

این هوای مدیترانه ی توست ، در غزل های من ببار امشب

رقص خودکار نور در دستم ، دفتر شب مرا ورق زده است

می نویسم برای چشمانت ، شعرهایی به یادگار امشب

این سفر نیست ، باغ رویایی است ، سیب دستان تو تماشایی ست

کندوی خنده ات مربایی است ، می چکد از لبت انار امشب

 

ای قطار از درنگ شب رد شو ، مرد دهقان به خانه برگشته ست

کوه اگر ریخت ، می شود از او ، بگذری مثل آبشار امشب

دو مسافر ، دو روبرو با هم ، زیر لب باز شعر می خوانند

عشق در ایستگاه آخر خود ، می کشد باز انتظار امشب…

 

 از مجموعه چالاک چشمهای توام/ نشر شانی

4

 

 

مسافرم، مسافر چشمای بی نشون تو

زمین به آخر می رسه، تو مرز آسمون تو

مسافرم، دربدرم، سفر تو کوله بارمه 

پرنده ها همسفرم، خیال تو کنارمه

یه ردّ پای زخمی و یه نقطه چین گم شده

مسافرم، مسافر یه سرزمین گم شده

یه شهر جادویی دور، که پشت چشمای تو بود

همیشه تنهایی من، اسیر دنیای توبود

تو جاده های مه زده، سفر به آخر می رسه

غبار جاده رو ببین، که بی مسافر می رسه

دارم تموم بغض مو، تو کوله بارم می برم

مقصد جاده ها تویی، منم هنوز مسافرم

5

 

آقا! ببخشا که امشب، شعر جدیدی ندارم

دنیا سیاه است و من هم روی سپیدی ندارم

عطار از هفت شهرش، امشب به هشتم رسیده ست

این ارمغان کمی نیست، جز این نویدی ندارم

ای هشت خوان سلوکم! من فارغ از این ملوکم

ای خاک پایت مرادم! در خود مریدی ندارم

سبزند آیینه پوشان، کو خنجر دین فروشان؟

جز نوش داروی لطفت، دیگر امیدی ندارم

سیمرغ مهر تو آنک، بر زخم رستم نظر کرد

جز مام میهن برایت، گردآفریدی ندارم

ای مشرق جان ایران، روشن به خورشید نامت

در سوگزاران دنیا، غیر از تو عیدی ندارم

کرمان اگر از تو دور است، اما تو نزدیکی آقا!

تا بارگاهت ـ مدد کن ـ راه مدیدی ندارم

ای شاهد هرچه مشهود! شرمنده هستم که یک عمر

در مشهد شعرهایم، سرو شهیدی ندارم

ممنونم آقا که دست این ناتوان را گرفتی

قفل دلم را گشودی، دیدی کلیدی ندارم

گفتم به جای زیارت، شاید غزل گریه کردم

آقا! ببخشا که امشب، شعر جدیدی ندارم