فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 فروردین 1403

خواب اینه

نقش او در دل چه زیبا می نشست سنگدل ایینه ی ما را شکست اینه صد پاره شد در پای دوست باز در هر پاره عکس روی اوست اینه درعشق بازی صادق است اینه یک دل نه ،…

نقش او در دل چه زیبا می نشست
سنگدل ایینه ی ما را شکست
اینه صد پاره شد در پای دوست
باز در هر پاره عکس روی اوست
اینه درعشق بازی صادق است
اینه یک دل نه ، صد دل عاشق است
سال ها ایینه بی تصویر ماند
آه کاین بی روشنایی دیر ماند
مانده در کنج شبستان ناصبور
دیده ی بیدارش از دیدار دور
روزگارش چهره پوشید از غبار
تا چه ماند از غبار روزگار
شامگاهان با شفق خون می گریست
صبحدم بی مهر افزون می گریست
از گذار سایه های ابر ودود
فکر رقص شعله اش در می ربود
ناگهان برقی زد آن چشم سیاه
اینه لرزید در دل زان نگاه
گفت اینک وقت دیدارم رسید
سرمه سای چشم بیدارم رسید
آه ای ایینه این روز تو نیست
پشت این صبح دروغین تیرگی ست
ای غریب افتاده ی برگشته روز
کار دارد با تو این هجران هنوز
اشک ها خواهد هنوز از دیده ریخت
تارها از جان و دل خواهد گسیخت
دیده بر هم نه کزین صبح نخست
جز سیه رویی نخواهی باز جست
بخت دیداری ندارد اینه
دیده بر هم می گذارد اینه
خواب می بیند که سر زد آفتاب
بازشد لبخند نیلوفر بر آب
خوبرو آمد به آرایش نشست
روی خوب آرایش ایینه است
چون گره بند شب از گیسو گشود
موج ابریشم به دوش آمد فرود
از بنا گوشش سحر بر می دمید
صبح روی شانه اش می آرمید
سینه اش ایینه دار مهر و ماه
مانده در چاک گریبانش نگاه
جنبش چالاک بازو بی شتاب
پیچ و تاب رقص نیلوفر بر آب
سرمه سای چشم مستش دست ناز
سرمه از چشمش سیاهی جسته باز
دست گلگون بر لب چون غنچه برد
غنچه را گل کرد و گل بر گل فشرد
اینه حیران ز روی فرخش
سیب سرخ بوسه می چید از رخش
آه ، ای ایینه جان ایینه جان
نیست از خواب تو خوش تر در جهان
خواب خوش دیدی ، ولی آن زیب و فر
می کند بیداریت را تلخ تر
آخر از سیبی دلت خون می کنند
زین بهشت نیز بیرون می کنند
مایه ی درد است بیداری مرد
آه ازین بیداری پر داغ و درد
خفتگان را گر سبکباری خوش است
شبروان را رنج بیداری خوش است
گرچه بیداری همه حیف است و کاش
ای دل دیدار جو بیدار باش
هم به بیداری توانی پی سپرد
خفته هرگز ره به مقصودی نبرد
پر ز درد است اینه ، پیداست این
چشم گریان می نهد بر آستین
هر طرف تا چشم می بیند شب است
آسمان کور شب بی کوکب است
اینه می گرید از بخت سیاه
گریه ی ایینه بی اشک است و آه
در چنین شب های بی فریاد رس
روز خوش در خواب باید دید و بس

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج