نگاهی به شعری از رسول یونان
بیهوده برایت شعر میگفتم
بیهوده برایت دامن گلدار میخریدم
بیهوده..
مثل آینه
نگاه میکردی.
مثل صندلی میایستادی
و مثل میز…
همان بهتر که گریختم
تو جزو اشیاء شده بودی
این شعر از مجموعهی «روز بخیر محبوب من»، چاپ سوم ۱۳۹۱، نشر مینا، انتخاب شده است.
«آینه» یکی از استعارههای رایج در شعر بسیاری از شاعران امروز و دیروز بوده است. بیشتر شاعران و به پیروی از آنان مخاطبان شعر، وقتی به آینه نگریستهاند، زلالی، شفافی، صفا، راستنمایی و پاکدلی در آن دیدهاند؛ اما شاعری هم به نام «رسول یونان» در این میان پیدا شده است که نگاهی دیگرگون به این استعارهی رایج داشته است. او به ما یادآور شده که آینه بیش و پیش از هر چیز، یک شیء است. او از «آینه» راز زدایی کرده است و همهی معانی ضمنی و استعاری اضافه شده به این واژه در طول دوران مختلف را به کناری زده است. او به مخاطبش یادآوری میکند که نگاه آینه به عنوان یک شیء، خالی از هر احساس و عاطفهای است و به مخاطب شعرش طعنه میزند که مانند آینه بدون هیچ احساسی، نگاه را بازتاب میدهد. در شعر «رسول یونان» آینه دیگر چیزی بالاتر از میز و صندلی نیست. آنها همگی شیء هستند، بدون داشتن حس و عاطفه. بالاتر از همه اینکه مخاطب شعر، خود نیز به دایرهی اشیاء وارد شده است. انسانی (یا دقیقتر بگوییم زنی) که دیگر شعر و دامن گلدار را نمیفهمد، نه تنها از احساس و عاطفه سر درنمیآورد، بلکه به یک شیء بیحس و بیروح، مانند صندلی و میز بدل شده است.
تبدیل شدن انسان به یک ابزار یا «شیءشدگی»، از اصطلاحات معمول ادبیات مارکسیستی است. مارکسیستها در انتقاد از نظام سرمایهداری میگفتند که این نظام، انسان را به بردگی گرفته است و او را تنها به عنوان ابزاری برای تولید انبوه و مصرف بیشتر مینگرد. در نگاه آنان، سرمایهداری مذموم بود چرا که انسان را به یک شیء برای خرید و فروش زور بازو، فکر و تواناییهای انسانیاش بدل کرده بود. نگاه «رسول یونان» از این هم فراتر میرود. او کاری به نظامهای اقتصادی و فرهنگی جهان ندارد، او خود انسان را هدف گرفته است. مارکسیستها میگفتند انسان در دست نظام سرمایهداری به شیء تبدیل شده است و برای رهایی انسان باید با سرمایهداری جنگید و آن را برانداخت تا انسان را به جایگاه اولیهی خود بازگرداند، اما شاعر اینجا خود انسان را سرزنش میکند که تو چرا اصلاً به چنین معاملهای تن دادی و به شیء تبدیل شدی؟ او به چنین انسانی یادآوری میکند که دیگر ارزش ندارد که مخاطب شعر باشد و باید از او قطع امید کرد و گریخت. چنین انسانی به موجودی هراسآور تبدیل شده است که نمیتوان در حضورش تاب آورد.
اما کدام انسان هست که هنوز ارزش دارد که در کنارش بمانی و از او نگریزی؟ انسانی که شعر و دامن گلدار را میفهمد. از نگاه شاعرانهی رسول یونان، دامن گلدار را نمیتوان در شمار اشیاء قرار داد، بلکه باید آن را در مدار چیزهایی همچون شعر گذاشت.
ممکن است بگویید چطور میشود دامن گلدار را شیء حساب نکرد و آینه را شیء حساب کرد؟ جواب ساده است؛ با منطقی که در متن جریان دارد. هر شعری با خود نظام منطقی خاص خود را میآفریند. در منطق این شعر، دامن گلدار شعر است و شیء نیست و نگاه آینه شیءوار است اما شاعرانه نیست. اصولاً رسول یونان با این شعر چند خطی، تکلیف دنیا را با همهی بزرگیهایش روشن کرده است. از نگاه او، انسانها به دو دسته تبدیل میشوند؛ انسانهایی که شعر را میفهمند و انسانهایی که جزو اشیاء شدهاند. با این حساب، باید از دستهی دوم گریخت و به دامن دستهی اول پناه برد. البته دامنهی تعریف شاعر از شعر هم وسیعتر از تعریفی است که ادیبان عرضه کردهاند. او هر چیزی را که با احساس سروکار دارد شعر میداند؛ در نتیجه دامن گلدار از حوزهی اشیاء خارج میشود و به حوزهی امور حسی و هنری مانند شعر وارد میشود.
یکبار دیگر این شعر را بخوانید و ببینید شاعر چگونه در ایجازی قابل تأمل، موضع خود را در برابر جهان پیرامونش روشن کرده است. او معتقد است انسانها به دو دستهی بزرگ تقسیم میشوند که از گروهی باید گریخت و به دامن گروهی دیگر باید پناه برد. حالا فکر کنید و ببینید شما در کدام دستهاید؟ شعر را میفهمید و در زیبایی دامن گلدار غرق میشوید یا اینکه به یک شیء تبدیل شدهاید؟ اگر از دستهی دوم هستید، خودتان از خودتان بگریزید؛ درست مثل کاری که رسول یونان با مخاطب شعرش کرده است.