فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 اردیبهشت 1403

رامین صابرفومنی

تصویر تست
تصویر تست

رامین_صابرفومنی

 ، شاعر خوش ذوق و با قریحه و مستعدی که توانایی او در سرودن شعر از همان اعوان دوران ابتدایی واراده ی جدی او در واردشدن به این عرصه از آغاز دوران دانشجویی اش بروز و نمود پیدا کرد.
اولین تجربه او در چاپ اشعار در روزنامه ها ونشریات فرهنگی و با عنوان مجموعه شعر مستقل “خیابان اتفاق “در سال ۱۳۸۴ اتفاق افتاد.و مجموعه های دیگری با عناوین”جمهوری جبرئیل” آخرین امپرآطور” و ” چشمان تو قهوه خانه ی باران ست” پشت دروازه ی چاپ ونشر سرک میکشد.
بی شک با رامین صابرفومنی ، در آینده بیشتر آشنا خواهید شد و ان شاءالله از او  و در باره ی او بیشتر خواهید شنید.
به امید آن روز با چند کار او بعنوان نمونه وهمچنین با کانال شعر او آشنا میشویم :

رباعی
??

انگشترِ تاج دار  ارزانی  عشق
گل بوسه ی آبدار ارزانی عشق

ما که به همین دو بیت قانع هستیم
چهچه زدن و شعار ارزانی عشق.

              

لبخندهای کاغذی

شرجی ترین کویرِ زمینم- شما چطور؟
دیوار سخت و سنگی چینم-شما چطور؟

صعب العبورتر از قلب صخره ها
نزدیک تر بیا و ببینم – شما چطور؟

باور نمیکنم که زمین بارور شود
اصلن به آب و خاک ظنینم-شما چطور؟

وقتی ریا به باطن ایمان رسوخ کرد
شک میکنم به دین مبینم – شما چطور؟

سرخورده ام ، خجالتی ام، سرد وگوشه گیر
حتی کمی فراتر از اینم – شما چطور؟

شولایِ “غین” و”لام” غزل از همان ازل
پیچیده بود دورِ جنینم – شما چطور؟

دستانِ سنگی ام به خدا قد نمیکشد
چیزی نمانده از دل و دینم – شما چطور؟

اصلن چرا دروغ – چرا ادعای کذب
من هرچه ام همیشه همینم – شما چطور؟

در هجمه ی سیاه و نفس گیرِ چشمهاش
پا پس نمیکشم بنشینم – شما چطور؟

لبخند های کاغذی ات شاعرانه نیست
بیچاره من که ساده ترینم – شما چطور؟

از سایه بانِ دامنتان دور مانده ام
ما بین آسمان و زمینم – شما چطور؟

در منطقِ تقابلِ آیینه با غبار
من هم مرددم به یقینم –  شما چطور؟

چنگیزِ چشم های تو ما را اسیر کرد
داغِ تو را نخواه ببینم – شما چطور؟

من از بهشتِ برزختان دل نمیکنم
انگار در بهشت برینم – شما چطور؟

سوءتفاهم

یک شهر درچشمان تو گم میشود وقتی که میخندی
یادستِ کم سوءتفاهم میشود وقتی که میخندی

از برقِ چشمان تو حتی راهزنها نیز میترسند
دریا پُراز موج وتلاطم میشود وقتی که میخندی

گیلاسها واستکانهای کمرباریک میرقصند
انگورِشانی قسمتِ خُم میشود وقتی که میخندی

ما از تبار عاشقانت بوده وهستیم ومیدانم
یک جنگل سرسبز هیزم میشود وقتی که میخندی

اصلن هبوط آدم وحوّا شروعش با شما رُخ داد
توزیع نان و سیب و گندم میشود وقتی که میخندی

ارکان دین و عقل و فقه و فلسفه بر باد خواهد رفت
یا فتنه در فیضیه ی قم میشود وقتی که میخندی

آهسته تر از هم قدم بردار- آخر، نازک انداما
در شهرما بحث تراکم میشود وقتی که میخندی

کاری به ارزانی بعضی چیزها دیگر ندارم – نه
اصلن گرانی و تورم میشود وقتی که میخندی

با عطر گیسویِ تو کولی ها و شبگردان و شب بوها
غرق خیالات و توهم میشود وقتی که میخندی

تلخ است، اما تجربیات گذشته حاکی از اینست :
مُزد سلامم ، بی علیکم میشود وقتی که میخندی.

اندوهِ من ازغبارِ غم نیست – رفیق
دلشوره ی شاعرانه کم نیست- رفیق

در حیرتم از سکوتِ بی معنیِ تان
در دست شما مگر قلم نیست- رفیق.

درازه روزه حرفا شب نوازءن
بمانسته غذایه لب نوازءن

می سیستم قاطیه می حال خرابه
مرا کوتا بیا ده گب نوازءن

#رامین صابرفومنی
کانال تخصصی شعر گیلکی

باز باراني شدم انگار مي آيد كسي

    اين تو و اين نبض من، بشمار، مي آيد كسي

    ذهن آبادي هنوز از قصه و رويا پر است

    باز هم دست دعا بردار مي آيد كسي

    گرچه اين دلواپسي ها ساده و تكراري اند

    شك ندارم، بعد از اين تكرار مي آيد كسي

    دست هاي منجمد تلفيق تيغ و آهن است

    شعر بي جان مرا بگذار مي آيد كسي

    اي نگاهت سبز نامت سبز خسته نيستي؟

    دست هايت را به من بسپار مي آيد كسي

    يك نفر از پشت در آهسته پچ پچ كرد و گفت:

    باز باراني شدم انگار مي آيد كسي

رفته بودم  انار  بردارم
سهم خود را کنار بردارم

و برای مهار چشمانش
یک تفنگ شکار بردارم

روی چشمان قهوه ای رنگش
پرده از یک بهار بردارم

گفتمش؛ پرده از رخت بردار
گفت؛ پایان کار بردارم

حیف شد ساعتی نپاییدو
خواست دست از قمار بردارم

رفته بودم شکار موهایش
چنگ وعود و سه تار بردارم

آه فرصت نشد بیایدو من
دست از انتظار بردارم

یا که از بوی دامنش هرشب
شعله ی انتشار بردارم

اصلن-اصلن – نمی شود به خدا
چشم از آن خمار بردارم

آه پروردگار نازک من
ناز کم کن ، فشار بردارم

تو بیا کوپه ی دلم تا من
ریل را از قطار بردارم

چند لیموی تازه ی شیراز
یک کمی هم انار بردارم

بنشینم کنار باغچه ات
نان و گوجه ، خیار بردارم

از کنار پیاده رو هر روز
برگ های چنار بردارم

یا که روی درخت با چاقو
پرده از شاهکار بردارم

پاسی از شب گذشته، من باید
از تو یک یادگار بردارم

وهراز گاهی از لبت بوسه
یک-نه ، صد-نه ، هزار بردارم

ناگذیرم – نمی توانم – نه ،
دست از آن انار بردارم.

از مجموعه ی شعر ؛ آخرین امپرآطور
سروده ی ؛
رامین_صابر_فومنی

بین الحرمین

سرگشته و حیران توام باز
منظومه ی بارانِ توام باز

با جام بلا در خس و خاشاک
سرمستِ مغیلان توام باز

تا خون به رگ حادثه جاریست
من بر سر پیمان توام باز

موجم که عقب گرد ندارد
پس لرزه ی طوفانِ توام باز

لبیک به لب ، دست به شمشیر
جان بر کفِ فرمان توام باز

هر سال محرم که بیاید
هر آیه غزلخوان توام باز

مظلوم ترین مستندِ وحی
من تشنه ی قرآن توام باز

ابرم که تقلای تو دارد
اشکم که فراخوان توام باز

دیوانه ی دیدارِ شمایم
پا بوس و پریشان توام باز

عشقم همه بین الحرمین است
مجنون و مسلمانِ توام باز

در زمره ی زنجیر زنان و –
– مرثیه سرایان توام باز

از خوانِ کریمانه مرانم
من جیره خورِ خوانِ توام باز.

          رامین صابرفومنی

“تاریخِ نانوشته”

یا وحی منقطع شده، تنزیل مرده است
یا روحِ استعاره وتمثیل  مرده است

افسانه های کهنه بدردت نمیخورد
فیلی اگر به سنگ ابابیل مرده است

تاریخِ نانوشته که تبیین نمی شود
توضیح وشرح وتجزیه-تحلیل مرده است

لایِ متونِ گنگ و قدیمی قدم نزن
در خاکروبه ها تبِ تحصیل مرده است

تاریخِ ما حکایت قتل و جنایت است
قاتل هنوز زنده و هابیل مرده است

باید گریست غیرتِ مردانِ کوفه را
جایی که روحِ مصحف و اِنجیل مرده است

روباهِ پیرِ قصه نفس میکشد هنوز
هرچند سالهاست که”چرچیل”مرده است

شور و نشاط از دلِ این کوچه ها گذشت
پاکوبی و ترانه و تجلیل مرده است

شیطانِ من درونِ دوچشم سیاهِ تو
انگار سالهاست  “عزازیل” مرده است

 غم میخوریم و خون به دلِ شعر میکنیم
دیدی که ، فاعلات و مفاعیل مرده است

چندیست رویِ سفره ی زیبایِ هفت سین
نام و نشانِ کاسه ی آجیل  مرده است